به مناسبت اول آبان ماه، 22 اکتبر، روز جهانی کتاب و کتابخوانی تقدیم میشود: سرودهای از مصطفی بادکوبهای
? میکده خاموش
✍️ سرودۀ مصطفی بادکوبه ای
از نگاه من “کتابخانه” “میخانۀ راستین” است.
من و ساقی و ساغر مست و مدهوش
فضای میکده خاموشِ خاموش
نه سازی و دفی، نه چنگ و نایی
نه برخیزد ز ِ نی، بانگ نوایی
نه رقص و پایکوبی نه سماعی
نه آوای درودی، نه وداعی
همه مست و همه مست و همه مست
خموخمخانه را دل رفته از دست
سکوتی برتراز آواز اینجاست
ز بس گنجینههای راز اینجاست
همه دانشوران آرامِ آرام
به دست هریکی از بادهای، جام
گهی از« گاتها» بانگ اهورا
به گوشِ جانت آید از” اوستا”
گهی فردوسیات با یاد میهن
شرابی آرَد از بزم تهمتن
گهی آید به گوشت بانگ خیام
که پر کن از شرابِ « آگهی» جام
گهی در بزم خسرو با « نظامی»
ببینی چهره ی شیرین، تمامی
گهی در دیده ی مجنون نشینی
که غیر از خوبی لیلی نبینی
گهی در بوستان شیخ شیراز
ز عطر گلسِتان آیی به پرواز
گهی حافظ سخن میگوید از یار
فلک را سقف بشکافد به یکبار
گهی جامِ شراب شمس تبریز
کند جان تو را از عشق لبریز
گهی در جان نشیند بی شر و شور
صدای تار باباطاهر از دور
گهی در مخزن الاسرار غرقی
گهی با گوته در « دیوان شرقی»
گهی بر بالِ سیمرغی به پرواز
گهی پر میزنی تا «گلشنِ راز»
به هر برگی، نهالی میوه داده ست
سرِ هر شاخه، باغی سر نهاده ست
به «قانون و شفا» دارد اشارات
روانِ “پور سینا” در عبارات
غزالی، باب شک را میگشاید
و « هاتف» شعر وحدت میسراید
ز افلاطون ، نوای عقل خیزد
که « جمهوریت» ش را پی بریزد
دلِ “ویکتورهوگو” با “بینوایان”
نویسد سرّی از اسرارِ انسان
خوشا «گورکی» که از « مادر» بگوید
و ردّ پایِ انسان را بجوید
« دکارت» اینجا نشسته غرقه در شک
به لوحِ سینهاش تردیدها حک
یکی چوبین بخواند پای اورا
ببندد دفترِ این های و هو را
به شش دفتر نوای نی سراید
که دل تا “هفت شهر” عشق آید
یکی« علامه» در تفسیر قرآن
خرَد را کرده بر تفسیر« میزان»
یکی نقّاد عقل و حکمت و دین
به دستش نامه ی «روح القوانین»
یکی چون با پژوهش آشنا شد
دهستانِ ادب را « دهخدا» شد
در این میخانه ی آرامِ آرام
شرابی ویژه می ریزند در جام
گهی خونِ دلِ « عین القضات» است
گهی جانمایه ی پیر ِ هرات است
گهی سقراط و جامِ شوکران است
گهی بانگ ِ علی در چاهِ جان است
گهی سی ساله رنج پیرِ توس است
گهی« ملا» گرفتارِ« فصوص» است
گهی دردِ «هبوطی» در « کویر» است
انالحق های شیری گوشه گیر است
ز آدم تا به « خاتم» خفته اینجا
نمانده نکته ای نا گفته اینجا
چه تورات و چه انجیل و چه قرآن
تورا خوانند تا دیدارِ یزدان
در این میخانه، ساغر جز« قلم» نیست
دل اهلِ خرد در آن دژم نبست
ز فریاد قلم های شکسته
که در حلقومِ آگاهان نشسته
سکوت، اینجا، زِ هر بانگی رساتر
رموز عشق را مشکل گشا تر
اگر دست ستم لب دوخت مارا
قلم تا آسمان برد این صدارا
گریزانند خودکامان از این می
که کام جانشان تلخ است از وی
کتاب اینجاست جام و ساغر ما
جمالِ دانش اینجا، دلبرِ ما
بیا پرواز کن با بالِ «امّید»
از این میخانه تا آنسویِ خورشید
پاینده ایران. سرافراز ایرانی