سلسلهها یکی پس از دیگری میآیند و میروند. این اصل کلی و طبیعی است که داوریهای بعدیها نسبت به قبلیها همیشه منفی و غیردقیق باشد. این وظیفۀ محقق است که با نگاه انتقادی به منابع و با در نظر گرفتن این اصل کلی به مطالعۀ تاریخ هر دوره بپردازد.
خواندن مصاحبۀ زیر با آقای جمشید کیانفر دربارۀ عملکرد ناصرالدین شاه از این رو پیشنهاد میشود که در آن نگاهی انتقادی به منابع تاریخیِ شکلگرفته در دورۀ پهلوی وجود دارد و این نگرش را آموزش میدهد. سخن اصلی اینجا بر سر حمایت از یا مخالفت با این و آن نیست، سخن بر سر احیای نگرش انتقادی به همۀ منابع است. دغدغهای که باید همۀ محققان در همۀ زمینهها، بهویژه مطالعات ایران و اسلام، آن را پاس دارند.
۱۴ مرداد ۹۸ درست ۱۱۳ سال از روزی که مظفرالدین شاه فرمان تاسیس عدالتخانه را صادر کرد میگذرد. در این مدت بیش از هرچیز از گران شدن قند در تهران و به چوب بستن دو تن از تاجران قند در حیاط مسجد شاه توسط علاءالدوله حاکم تهران و در پی آن اعتراضات مردم و علما به عنوان جرقه انقلاب مشروطه یاد میشود، در حالی که شاید برای تحلیل بهتر این جنبش سرنوشتساز بخردانهتر این باشد که به عقبتر از دوران کوتاه حکومت مظفرالدین شاه، یعنی به دوران سلطنت پدرش ناصرالدینشاه که ۵۰ سال به طول انجامید، برگردیم و ببینیم بسترهای این انقلاب در کجای آن ۵۰ سال بر زمین ایران پهن شد.
برای این منظور به سراغ جمشید کیانفر، قاجار پژوه، مصحح و کتابشناس دوره قاجار رفتهایم تا نظرات او را در این باره دریابیم.
متن مصاحبه «انتخاب» با این پژوهشگر تاریخ را در ادامه میخوانید:
دوره طولانی حکومت ناصرالدینشاه چه میزان در زمینهسازی جنبش مشروطه تاثیر داشته است؟
قبل از هر چیز اجازه دهید مسئلهای را مطرح کنم؛ سلسلهها در تاریخ به ترتیب سه مرحله دارند، ظهور، اوج و افول. این سه مرحله شامل حال همه سلسلهها میشود. سلسلهها در مرحله اوج اقداماتی را انجام میدهند که ممکن است به خودی خود زمینهساز سقوطشان هم باشد. سلسله قاجار هم از این امر مستثنی نیست. به عقیده من ناصرالدینشاه اوج قاجاریه است. بنابراین از نظر تاریخی دورهایست بسیار مهم. خاصه که طولانیترین دوره سلطنت هم بوده است، یعنی از ۱۲۶۴ قمری [۱۸۴۸ میلادی] تا ۱۳۱۳ قمری [۱۸۹۶ میلادی]، به مدت ۴۹ سال. قرن اسلامی ۳۰ سال است و ناصرالدینشاه قصد داشت ۱۰ سال پیش از آنکه سده دوم سلطنتش به اتمام برسد ذوالقرنینیاش را جشن بگیرد و در ۵۰ سالگی سلطنت، ذوالقرنین شود.
از یک نظر هم به باور من دوره سلطنت ناصرالدینشاه دوره گذر از سنت به مدرنیته است. تونلی را در نظر بگیرید که برای رسیدن به مدرنتیه باید از آن گذر کرد. ناصرالدینشاه کسی است که با اقداماتش این تونل را ایجاد کرد. قصد ندارم از او قدیس بسازم، چون قدیس نبود. سر آن هم ندارم که از او دفاع کنم و بگویم بدون عیب بود، خیر، بلکه او هم مثل همه سلاطین دیگر توامان محاسن و معایب زیادی داشت. اما میخواهم بررسی کنم که این دوره چه میزان در رسیدن به مشروطه تاثیر داشته است. از این زاویه دوره سلطنت ناصرالدینشاه اهمیت فراوانی دارد.
یکسری از مظاهر مدرنیته در این دوره ظهور پیدا کرد، مثلا عکاسی، تلگراف، تلفن و بالن در این دوره به ایران وارد شد. اینها تکونولوژیهای جدید است. حتی در این دوره کشتی کوچک بخار ساخته و در حوض کاخ گلستان مورد استفاده قرار گرفت، بعد از آن بود که ناصرالدینشاه یک کشتی جنگی از اروپا خریداری کرد.
ناصرالدینشاه پادشاهی بود که ضروریات و نیازها را احساس میکرد و میخواست تحولی به وجود آورد، اما نتوانست، چراکه عواملی که باید در این زمینه همراهیاش میکردند، در این زمان وجود نداشت؛ رجال و اطرافیانش همه سنتی بودند. مثلا در سفر نخستش به عتبات عالیات، مشیرالدوله، سفیر خود در دربار عثمانی را به تهران احضار و فرمان صدراعظمیاش را صادر کرد. مشیرالدوله هم به منظور آشنایی شاه با فرهنگ و تمدن جدید، زمینه سفر او را به اروپا فراهم کرد، اما در مسیر بازگشت، هنگامی که به انزلی رسیدند از فرهادمیرزا (عموی ناصرالدینشاه و نایبالسلطنه) و آقای ملا علی کنی (روحانی پرنفوذ تهران) تلگرافی به دستش رسید، مبنی بر اینکه اگر سلطنتش را دوست دارد صدراعظم را جا بگذارد، در غیر این صورت سلطنت بیسلطنت. خوب این سنت است. او رفته مظاهر مدرنیته را ببیند در حالی که سنت در حال تهدید سلطنتش است.
باور ندارید که فارغ از سنتگرایان اطراف شاه، خود او نیز دست به اقداماتی میزد که ظن و نارضایتی مردم را برمیانگیخت، مثل اعطای امتیازات مختلف به انگلیسیها. آیا این سوال در ذهن مردم ایجاد نمیشد که شاید جریانی پشت ماجرا باشد که همه طرفها انگلیسی هستند؟
اصلا چنین نیست. اینکه اولا چرا همه امتیازها به انگلیسیها اعطا میشد و نه مثلا به فرانسویها، یکی به این دلیل بود که فرانسویها با وجودی که نخستین گروهی بودند که در زمان قاجار (فتحعلی شاه) به ایران آمدند، اما با عهدنامه تیلسیت به ایران خیانت کردند، وقتی ناپلئون این قرارداد را با امپراتوری روسیه امضا کرد، اصلا از همپیمانش یعنی ایران نامی به میان نیاورد، در حالی که طبق عهدنامه فینکنشتاین باید مدافع ایران هم باشد. پس از آن هم ما در دو سه مقطع با فرانسویها رابطه داشتیم، اما در حد تشریفات بود. اتفاقا در این دوره از نظر فرهنگی مناسبات بیشتری با فرانسه داشتیم؛ سری اصلی محصلین ما که تعدادشان هم زیاد است اتفاقا در دوره ناپلئون سوم به فرانسه اعزام شدند. ضمن اینکه باید در نظر گرفت که تاریخ فرانسه در این دوره فراز و نشیب بسیاری داشت، در حالی که انگلستان از یک ثبات نسبی برخوردار است. از سوی دیگر ما با فرانسه هممرز نبودیم، در حالی که با انگلیسیها از طرف غرب هندوستان که شامل پاکستان و بنگلادش و خود هند باشد، هممرز بودیم.
اگر اینطور است که با روسیه هم هممرز بودیم، پس چرا این امتیازات فقط به انگلیسیها اعطا میشد؟
چون روسیه. فاقد چنین تکنولوژی و پیشرفتی بود.
در مورد امتیاز رویتر و رژی نظرتان چیست؟ با توجه به اینکه باور رایج این است که ناصرالدینشاه با امتیاز رویتر تمام ثروت مملکت را به یک بیگانه میبخشید و در امتیاز رژی هم، اعطای امتیاز انحصاری توتون و تنباکو به تالبوت عملا زندگی کشاورزان و تاجران ایرانی را تهدید میکرد.
واقعیت این است که حتی اگر بعضی از این حقوقی که در امتیاز رویتر به او اعطا شده بود مثل کشتیرانی، راهسازی و راهآهن اجرا میشد، تحولی را در جامعه ایجاد میکرد که هرگز کسی در آینده به چشم قراردادهای ننگین به آن نگاه نمیکرد. هرکسی هم جای شاه بود با بستن قراردادی که از الزاماتش کشیدن راهآهن و جاده و آوردن مظاهر تمدنی به کشور بود، موافقت میکرد.
قرارداد دیگری که در این دوره بلوا به پا کرد و به واقعه رژی معروف شد، ماجرایی بود که در پی اعتراض به اعطای امتیاز توتون و تنباکو به تالبوت تاجر انگلیسی به وجود آمد. اما واقعیت چه بود؟ ماجرا از این قرار بود که سلفخرها در فصل بهار محصول را روی بوته به ثمن بخس از کشاورز پیشخرید میکردند. این سلفخرها بازرگانان مقیم شیراز بودند. دولت برای جلوگیری از این مسئله قراردادی را با تالبوت به امضا رساند و بر طبق آن وی را موظف کرد در تمام مراحل کاشت، داشت و برداشت از کشاورز ایرانی حمایت کند، بعد از به دست آمدن محصول هم هرچه را که در طی این مدت هزینه کرده کسر و محصول را به نرخ روز از کشاورز خرید کند. از این زاویه، قرارداد رژی قرارداد بدی نبود. اما سلفخرها در پی اجرای آن ضرر میکردند. بنابراین آنها بودند که واقعه رژی را به وجود آوردند و کار به تحریم تنباکو کشید. مشهور است که ناصرالدین شاه در اندرون حرم قلیان خواست. به او ندادند. به همسرش گفت تو همسر من هستی و باید به خواستهام عمل کنی. همسرش پاسخ داد: آن کسی که مرا به تو حلال کرده، مصرف تنباکو را ممنوع کرده است. ببینید سنت تا کجا نفوذ داشت.
باور رایج دیگر این است که اصلاحات امیرکبیر پس از او متوقف شد، و مثلا دارالفنون آن چیزی نشد که امیر در ذهنش ترسیم کرده بود. ناصرالدین شاه امیر را از بین برد، فرمان قتلش را صادر کرد، آیا این هم تحت تاثیر سنتگرایان اطرافش بود؟ و بعد از امیر سرنوشت اصلاحاتی که بنیان گذاشته بود چه شد؟
خیلیها ناصرالدینشاه را فحش میدهند که امیرکبیر را بزرگ کنند. این عادت ما ایرانیهاست، وقتی میخواهیم شخصیتی را بزرگ کنیم، شخص دیگری را به باد ناسزا میگیریم. در حالی که عملکرد و کارنامه افراد است که آنها را بزرگ میکند. امیر ۳۹ ماه صدارت کرد و ۳۹ اقدام مثبت انجام داد. میتوانم این ۳۹ اقدام را برایتان بشمارم. یکی از اقدامات مثبت او تاسیس دارالفنون بود و اقدام مثبت دیگر انتشار روزنامه، در پنجاه و دومین شماره وقایع اتفاقیه خبر درگذشت امیر به چاپ میرسد، اما ۴۷۲ شماره از این روزنامه منتشر میشود. چه کسی بعد از امیر انتشار این روزنامه را ادامه داد؟ ناصرالدینشاه. پس این اصلاحات متوقف نشد.
در مورد دارالفنون هم به همین ترتیب است، پیش از اتمام بنای دارالفنون، دو روز پس از عزل امیر، معلمینی را که از اتریش دعوت کرده بود به تهران رسیدند. اما پس از عزل امیر، چه کسی دارالفنون را با عجله افتتاح کرد؟ چه کسی معلمین را نگاه داشت، آن هم در حالی که سنتگرایی چون میرزا آقا خان نوری که جانشین امیر شده بود، رسما میگفت: «قبله عالم اگر اجازه بفرمایند یک چیزی به اینها بدهیم برشان گردانیم به مملکتشان» اما ناصرالدینشاه نپذیرفت.
میرزا آقا خان مستوفی خوبی بود اما مخالف هر نوع مدرنیته و به شدت سنتگرا بود، بنابراین دسیسههایش هم سنتگرایانه بود. خوب امیر را از میان برداشت.
امیر با آن ۳۹ اقدام مثبت ماه چنان تاثیری بر ذهن و روان شاه جوان گذاشت که حتی بعد از او هم اقداماتش را ادامه داد. ناصرالدینشاه در یک شب خامی کرد و در عالم مستی حکم قتل امیر را امضا کرد. وقتی به هوش آمد، آدم فرستاد که فرمان را برگرداند، اما دیگر کار از کار گذشته و امیر را به قتل رسانده بودند. با این حال به حدی تاثیر امیر بر روی شاه زیاد بود، که حتی پس از عزل و قتلش هم نقشههایش را اجرا کرد. روزنامهاش منتشر و مدرسهاش افتتاح شد.
تاثیر امیر بر ناصرالدین شاه این بود که شخصیتش را شکل داد. عقیده من این است که تشکیل مجلس مصلحتخانه هم تحت تاثیر تعلیم و تربیت امیر بوده است. وقتی هم که شخصی مثل میرزا حسین خان مشیرالدوله را به صدارت برگزید، قصد داشت امیر دیگری را در عرصه حکومتش به وجود بیاورد.
امیر آنقدر بزرگ بود که ناصرالدینشاه تحت تاثیر او آرمانهایش را حتی به صورت کج و معوج و ناقص به اجرا درآورد.
در مورد دارالفنون ناصرالدین شاه به شدت بر کار آن نظارت داشت. خودش برای سرکشی به آنجا میرفت. بر سر امتحانات محصلین حاضر میشد. به محصلین نفر اول تا سوم هر رشته در هر ثلث امتحانی، یعنی سالی سه بار، نشان اعطا میکرد. برای دارالفنون بودجه ویژه اختصاص داد. درآمد حکومت یک ایالت را به علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه، وزیر علوم، سپرد که فقط صرف دارالفنون شود. از محل این بودجه یک وعده غذا در هر روز، لباس و حتی لوازمالتحریر داده میشد، حقوق معلمین هم از همین محل و همه سر موعد پرداخت میشد. حتی یک مورد دیده نمیشود که در این دوره یک معلم فرنگی یا یک ایرانی که در دارالفنون کار میکرد از تاخیر دستمزدش گله داشته باشد، در حالی که در همین زمان در بسیاری از جاهای دیگر دستمزدها به تاخیر میافتاد. با این تفاصیل آیا هدف شخصیتی چون ناصرالدینشاه این بود که چیزی را درست کند که ریشهاش را بزنند، یا اینکه برعکس برای عمران و آبادانی مملکت خوب باشد؟ ناصرالدینشاه صحبت از تعالی و ترقی میکرد.
اما پس از مدتی به این مدرسه بدبین شد؟
بله چون متوجه شد که جامعه آدمیت و مجمع فراماسونری در آن تشکیل میشود. منورالفکرهای ما هم پیشگام این قضیه بودند. اینجا بود که به معلمین، محصلین و خود مدرسه دارالفنون ظنین شد. چه کسی جامعه آدمیت را در مدرسه دارالفنون تاسیس کرده بود؟ میرزا ملکم خان، منورالفکری که در آغاز به عنوان مترجم و بعد هم به عنوان معلم در دارالفنون مشغول به تدریس شده بود.
مگر در سال نخست که ملکم خان فراموشخانه را تاسیس کرد، ناصرالدینشاه با آن همراه نبود؟ حتی ریاست افتخاری آن هم با خود او بوده است.
در این مورد دو نقلقول وجود دارد: یک نقلقول این است که ناصرالدینشاه در جریان امر قرار داشته و ریاست افتخاری آن را پذیرفته است. اما این روایت درست نیست، چون اگر خودش در جریان بود، نهایتا تعطیلش میکرد، نه اینکه به مدرسه و محصلین و معلمین بدبین شود. توجه کنید که ناصرالدینشاه گرفتار بود، او برای حفظ حکومت و اداره کشور از یک سو باید با سنتگراها میجنگید و از سوی دیگر با آرمانخواهان.
تا اینجا هرآنچه بیان کردید، اقدامات اصلاحی ناصرالدینشاه بوده است، که به زعم شما زمینهساز مشروطه شد، اما آیا در این میان نقش منورالفکرانی چون ملکم، میرزا آقا خان کرمانی و… را نفی میکنید؟
یکی از مشکلات ما این است که منورالفکران ما در دوره قاجار مقلدین خوبی بودند، نه مبتکران خوبی. تمام کارشان این بود که آثار خارجی را ترجمه میکردند، البته تاثیر آنها را نفی نمیکنم، اما عملکردشان به این بزرگی که تاکنون گفته شده نیست. حتی ملکم خان که پیشنماز این جماعت بود و بهترین روزنامه را به نام «قانون» در انگلستان به راه انداخت، خودش به آنچه میگفت وفادار نبود. روزنامه قانون به دست چه کسی میرسید؟ چرا سر خودمان را کلاه میگذاریم! 80 درصد جمعیت ایران یا شاید بیشتر، در آن دوره خواندن و نوشتن بلد نبودند. «قانون» برای دولتمردان درمیآمد. بنابراین تنها یک تسویهحساب بود. روزنامه دولت علیه و روزنامه وقایع اتفاقیه بیشتر از روزنامه قانون خوانده میشد. قانونی که در فرنگ درمیآمد تا به ایران برسد اصلا مطالبش بیات بود. اصلا مگر تیراژ قانون چند نسخه بود و چند نسخه از آن به تهران میرسید، که بخواهد در رشد آگاهیهای مردم به حقوق خودشان موثر باشد؟!
با توجه به این اصلاحات پس نباید اصلا جنبشی برپا میشد، چون این اصلاحات داشت به تدریج رفاه مردم را فراهم میکرد.
جنبش مشروطه پدید آمد چون اصلاحات ناصرالدینشاه ناکام ماند. مجلس مصلحتخانه و دارالشورا (شورای وزرا) که تشکیل داد، در دوره مظفری عملا تشریفاتی شد. کارهایی که ناصرالدینشاه انجام میداد مدرنیته بود و سنت در تضاد با مدرنیته قرار دارد. مردم در وهله نخست مشروطه نمیخواستند، اصلا نمیدانستند که مشروطه چیست. فرمانی را که ما به غلط میگوییم فرمان مشروطه، مشروطه نبود، در آغاز قول تاسیس عدالتخانه بود. مردم عدالتخانه میخواستند و مظفرالدینشاه فرمان تشکیل مجلس داد. یعنی مصلحتخانه را عامتر و بزرگتر کرد. به همین دلیل هم انتخابات نخستین دور مجلس صنفی بود.
ضمن اینکه سفرهای مظفرالدینشاه به فرنگ با سفرهای پدرش زمین تا آسمان تفاوت داشت. کارهایی که ناصرالدینشاه انجام داد زمینهساز بود. اما کارهایی که مظفرالدین شاه انجام داد کجایش زمینهساز بود؟! یک نکته مثبت از دوران سلطنت او و حتی دوره ولیعهدیاش پیدا نمیشود.
فارغ از تاثیر مصلحینی چون امیرکبیر و مشیرالدوله، سفرهای ناصرالدینشاه به اروپا را هم در اقدامات اصلاحی او موثر میدانید؟
بله صد درصد. ناصرالدینشاه وقتی به اروپا رفت با پیشرفت آنجا مواجه شد و خواست آن را به طریقی به ایران بیاورد. اما بسته نبود که خریداری کند. باید دانش آن را به ایران منتقل میکرد. جدش، عباسمیرزا، با اعزام محصل شروع کرده بود و صدراعظمش امیرکبیر اعتقاد داشت به جای اعزام محصل، معلم بیاوریم. خود ناصرالدینشاه برای تحصیلات تکمیلی ۴۲ نفر را به فرانسه اعزام کرد. به این منظور که حالا که مقدمات را در ایران طی کردهاند بروند و در شاخههای مختلف مثل معماری، زیستشناسی، اسلحه و مهمات، توپخانه، کشتیرانی، پست و کاغذسازی و غیره تخصص بگیرند و بازگردند. و همه آنهایی هم که پس از اتمام تحصیلاتشان بازگشتند، بهشان شغل و پست داد.
تاسیس دارالترجمه هم تاثیری در گرایش ناصرالدینشاه به مدرنیته داشت؟
بله حتما. بسیاری از سفرنامهها مانند سفرنامه مغرب، سفرنامه سوماترا، سفرنامه آمازون، سفرنامه چین، سفرنامه ژاپن، سفرنامه فیلیپین و به ویژه سفرنامه مالزی از آفرد راسل والاس صاحب نظریه فرگشت همراه با داروین در دوره ناصری ترجمه شدند. دارالترجمهای با ۴۰-۵۰ نفر زباندان و مترجم برپا کرده بود، که بیش از ۲۵۰۰ کتاب در آن ترجمه شد. ناصرالدینشاه زیاد کتاب میخواند. آشنایی و علاقه زیادی به تاریخ داشت. بسیاری از کتابهایی هم که در دارالترجمه ترجمه میشد تاریخی و جغرافیایی بودند. او بزرگترین کتابخانه را برپا کرد. موزه ایجاد کرد.
بزرگترین تاریخ امپراتوری عثمانی در دوره ناصرالدین شاه ترجمه شد که کار هامر پورگشتال بزرگترین مستشرق آلمانی است. همه هزینههای اینها را هم سلطنت میپرداخت. چند چیز در دوره ناصری ترجمه شده که بسیار حیرتآور است: 1- متون نظامی 2- تاریخ، 3- جغرافیا 4- سفرنامه. بسیاری از متون راجع به ساخت تفنگ و فشنگ و حتی آییننامههای انضباطی، آییننامه قشون در دوره ناصری ترجمه و حتی تالیف شد.
جالب است که ناصرالدینشاه همه اینها را میخواند و حتی در باب ترجمه اظهار نظر هم میکرد مثلا مینوشت: «ترجمه خوب است ممد حسن خان بدهید باز ترجمه کند.» یعنی از قلم مترجم خوشش آمده بود. و یا برعکس مینوشت: «ممد حسن خان به این مردک چرسی بنگی دیگر ندهید ترجمه کند، بسیار مزخرف ترجمه کرده است.» مادروس داوود خان را میگفت که از روسی ترجمه میکرد.
ناصرالدین شاه واقعا بامطالعه بود، تاریخ معاصر اروپا را میدانست. به همه جنگهای اروپا وقوف داشت، جنگهای ایران و عثمانی را میدانست. علاقه زیادی به تاریخ، سفرنامه و جغرافی داشت. اصلا یکی ازکارهای اعتمادالسلطنه این بود که روزانه دو یا سه ساعت روزنامههای فرنگی را برای ناصرالدین شاه بخواند.
اتفاقا اعتمادالسلطنه در خاطرات روزنوشتش هر از چندگاهی از این حجم روزنامهخوانی ابراز خستگی میکند.
نکته جالب همین است که اعتمادالسلطنه که خود روزنامهها را میخوانده خسته میشده اما ناصرالدینشاه که شنونده بوده نه، این حیرتانگیز است. یعنی به جای اینکه شاه خسته شود، اعتمادالسلطنه خسته میشد.
همین اعتمادالسلطنه وزرات انطباعات را در کنترات داشت. طبق قرارداد باید سالی یک جلد کتاب، یک سالنامه و چند شماره روزنامه منتشر میکرد. در ازای سالی 6 هزار تومان. 6 هزار تومان آن زمان که دلار 5 قران بود. بعدها اعتمادالسلطنه کتاب و سالنامه را به هم ضمیمه کرد. جدولهایی که آخر کتابهای اعتمادالسلطنه میبینید در حقیقت همان سالنامههاست، که کلی اطلاعت دیوانی و اداری دارد و میتوان بر اساس آن ساختار تشکیلات اداری دوره ناصری را از کوچکترین تا بزرگترین مشاغل ترسیم کرد.
بنابراین ناصرالدین شاه با ترجمه بزرگترین کمک را به رشد فکری خود و اطرافیانش کرد.
ایده تشکیل مصلحتخانه از کجا به ذهنش زد؟
مصلحتخانه قبل از سفر به اروپا بود و جالب است که در آییننامه اول مجلس مصلحتخانه از آیه «وشاورهم فی الامر» استفاده کرد. آن آییننامه مادهای دارد که بسیار حیرتانگیز است، اما کمتر به آن توجه شده. در آییننامه آمده که نه فقط اعضای مجلس مصلحتخانه هر روز از صبح تا ۴ به غروب شور کنند و اجازه قانونگذاری به آنها میدهد. بلکه میگوید هریک از آحاد ملت اگر بیاید در اینجا نظرش را بگوید و نظرش با استقبال مواجه شود بیارج و قرب نمیماند و به او پاداش داده میشود. در پارلمانهای اروپا هم چنین آزادی برای شهروندان وجود ندارد. فقط مردم میتوانند به عنوان تماشاگر در مجلس حاضر شوند و حق هیچگونه اظهار نظری ندارند. مجلس مصلحتخانه بعدها عنوان دارالشورای کبری به خود گرفت و ظاهر آن تا انقلاب مشروطه حفظ شد.
دارالشورای کبری و شورای وزرایی که نخست ششگانه، بعد هشتگانه و دوازدهگانه شد و سپس با 15 وزیر ادامه پیدا کرد در اصل از کنستوتسیون یعنی دموکراسی میآمد، اصطلاحی که امیر نخستین بار به کار برده بود.
اعضایی که ناصرالدینشاه برای این شورا انتخاب کرد، مختلف بودند از شخصیتهای نظامی، تا اقتصادی و فرهنگی. سه شخصیت برجسته فرهنگی و تاریخنویس آن روزگار عضو این مجلس بودند؛ رضاقلی خان هدایت، لسانالملک سپهر و بدایعنگار. حسینخان نظامالدوله هم که دیپلماتی برجسته و سالها در اروپا و… سفیر بود، در این مجلس عضویت داشت. شخصیتهای برجسته در این مجلس کم نبودند. مهمتر از همه اینکه ناصرالدینشاه به این مجلس اجازه قانونگذاری داده بود.
فرمودید طبق آییننامه مصلحتخانه افراد عادی میتوانستند در آن شرکت و اظهار نظر کنند، با این تعبیر میتوان گفت به نوعی پایه تغییر هویت مردم از رعیت به شهروند در دوره ناصری گذاشته شد؟
بله. شما در کدامیک از این آییننامههای مجالس دنیا چنین چیزی را میبینید، که به یک شهروند یا رعیت این اجازه داده شود که در مجلس مصلحتخانه شرکت کند، راجع به مسئلهای که فکر میکند درست است، اظهار نظر کند و بعد اگر مورد تایید قرار گرفت دستمزد هم بگیرد!
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اگر ناصرالدین شاه با همین فرمان به جلو حرکت میکرد و کشته نمیشد، امکان داشت که جنبش مشروطه به این شکلی که اتفاق افتاد، رخ نمیداد و به شکلی خیلی مسالمتآمیزتر بود؟
جنبش مشروطه گریزناپذیر بود. ولی بله قطعا مسالمتآمیزتر انجام میگرفت. ناصرالدینشاه انسان مقتدری بود.
مردم عدالتخانه میخواستند. این در دوره ناصری وجود داشت. ناصرالدینشاه هفت هشت دیوان به وجود آورده بود؛ دیوان مظالم، دیوانخانه عدالت، مجلس تنظیمات حسنه، صندوق عدالت و… به نوعی این دیوانها مقدمات تاسیس دادگستری را فراهم میکرد. و جالب این است که ناصرالدین شاه هم شرع و هم حکام را محدود کرد. به حاکمان شرع گفت شما حکم را صادر کنید، اما اجازه بدهید اجرایش بر عهده ما باشد. این نخستین محدودیت بود، یعنی تا آن روز حاکم شرع حکم قتل را صادر و خودش هم آن را اجرا میکرد. اما ناصرالدین شاه گفت شما این کار را نکنید. جز با اجازه ناصرالدین شاه کسی حق اعدام نداشت. به همین دلیل هم ما کمترین اعدام را در دوره ناصری داریم، نسبت به دورههای قبل و بعدش. در زمان مشروطه در واقعه میدان توپخانه زیر سایه شیخ بزرگ چشم درمیآورند و افراد را اعدام میکردند. دوره ناصری چنین اتفاقاتی نمیافتاد. در واقع به جز حاکمان شرع، حکام هم حق اعدام نداشتند. در حالی که قبل از آن انجام میدادند، مثل دورههای فتحعلیشاه و محمدشاه. دیوانهای مختلفی که ناصرالدین شاه به وجود آورد، نوعی خط ترمز برای بیعدالتی بود. من نمیگویم همه مسائل را حل کرد، ولی یک خط ترمز بود. در حالی که همین دیوانها در دوره مظفری برچیده شد.
با این حساب ناصرالدین شاه در طول 50 سال دوران سلطنت خود مرتکب هیچ اشتباهی نشد؟
نه اینکه هیچ اقدام اشتباهی انجام نداد. اتفاقا برخی از ترفندهایش خطا بود. مثلا برای بهبود اوضاع اقتصادی دست به فروش القاب زد که اقدامی نابجا و مخرب بود. فروش القاب تا جایی پیش رفت که دیگر کار از دست درآمد.
یکی از اشتباهات دیگرش هم این بود که حکومت ایالات و ولایات را به فروش رساند، یعنی کسی که میخواست به حکومت ایالتی برود، رقمی را در ابتدای کار میپرداخت و باقیاش را وقتی از حکومت عزل میشد تسویه میکرد. مثلا میگفتند برای حکومت یک سال فلان ایالت دو هزار تومان باید بپردازد، شخص گاهی تا نصف این رقم را قبل از عزیمت به محل حکومت خود میپرداخت. خوب مسلم است کسی که جلوتر پول را پرداخت کرده میخواهد بلافاصله جایش را پر کند.. وقتی شخصی در آذر حاکم یک ایالت شده، و برای دریافت مالیات باید تا شهریور آینده صبر کند، آن هم در حالی که مبلغی را جلوتر پرداخته و طبیعتا در طول این مدت هزینههایی هم دارد، شروع میکند به گرفتن این پول از مردم حتی گاهی تا دو برابر. اما باز نکته جالب در فروش حکومت ایالات این بود که اگر هنگام تسویه حکام و وزرا کم میآوردند، ناصرالدینشاه به جای گرفتن جریمههایی چون زمین و قنات و… از آنها میخواست که اگر نسخه خطی یا تابلوی نقاشی نفیسی داشتند به جای طلبشان تحویل دهند. و همچنین در اعیاد رسم بود که حکام هدایایی به پادشاه بدهد، ناصرالدینشاه ترجیح میداد که نسخ خطی نفیس به او هدیه داده شود و شاهنامه بایسنقری محفوظ در کتابخانه کاخ گلستان از این هدایای نوروزی است، این نشاندهنده تفکر اوست.
روایت شما از دوران ناصرالدین شاه با تصویر رایجی که در افکار عمومی از این دوره وجود دارد زمین تا آسمان متفاوت است. مثلت یکی از باورهای رایج این است که ناصرالدین شاه مدام به دنبال شکار و زن و… بوده، آیا شما این را نفی میکنید؟
خیر نفی نمیکنم. اهل شکار و زن و… بوده اما از آن طرف سنگ بناهای مهمی را بنا نهاد. نمیتوانید این را نادیده بگیرید که مجلسی درست کرد به مصداق وشاورهم فیالامر و از مردم خواست در آنجا اظهار نظر کنند. این حرکت بینظیر بود.
مخلص کلام اینکه ناصرالدین شاه به طور ناخواسته زمینهساز انقلاب مشروطه شد و چون خیلی از برنامههایی که اجرا کرده بود به فرجام نرسید و جانشینش اصلا بینشی به این مسائل نداشت و اطرافیانش هم به مراتب از اطرافیان ناصرالدینشاه دزدتر، کثیفتر و بیحیاتر بودند، و خود مظفرالدین شاه هم به دنبال کارهای کودکانه و ابلهانهاش بود، نتیجهاش شد انقلاب مشروطه. مردم مشروطه نمیخواستند، عدالتخانه میخواستند. در دوره ناصری ظاهرا عدالتخانهای بود، ولی در دوره مظفری از بین رفت. دیوانهای عدالت، مظالم و چندین دیوان دیگر که در دوره ناصری بنا نهاده شده بود، در دوره مظفری بساطش برچیده شد. ببینید در طی این 11 سال چه به روز این مردم آمد که خواهان عدالتخانه شدند! به همین دلیل به عقیده من ناصرالدین شاه کلنگ اولیه مشروطه را بر زمین زد.
منبع: سرویس تاریخ «انتخاب» / فهیمه نظری