مهروش، فرهنگ، “نارسایی نقد متکلمان: بررسی پژوهشهای ایرانی نقد دائرةالمعارف لیدن”، نقدنامۀ علوم انسانی، شمارۀ 7، شهریور 1404ش، ص 143 بهبعد.
مقالهٔ من با عنوان “جنبش ایرانی نقد دائرةالمعارف قرآن لیدن” که البته با نام “نارسایی نقد متکلمان…” انتشار یافته است به بررسی جریان انتقادی گستردهای میپردازد که از دههٔ ۱۳۸۰ش در ایران در واکنش به انتشار دائرةالمعارف قرآن لیدن شکل گرفت؛ دانشنامهای پنججلدی که زیر نظر جین دِمَن مَکآولیف و سپس یوهانا پینک و با همکاریِ پژوهشگران غربی تألیف گشت و خیلی زود در سطح جهانی منبعی مهم برای استفادۀ قرآنپژوهان شد.
من در این مقاله با مرور نزدیک به ۱۴۰ نقد منتشرشده در مجلات علمی ایران کوشیدهام خاستگاه ناقدان، رویکرد و روش ایشان، و همچنین پیآمدهای این جنبش نقد کتاب را تحلیل کنم. این مقاله درواقع نقدی است بر نقدها. قرار است نشان دهد چهگونه یک حرکت علمیِ ظاهراً انتقادی، در دام کلیشهها، ایدئولوژی و روشهای ناکارآمد گرفتار آمد و از هدفی که برای یکچنین مشارکت علمیای انتظار میرود ــیعنی توسعهٔ دانایی و گفتوگوی علمیــ بازماند.
چنانکه در این مقاله نیز بهتفصیل بازگفتهام، نخستین رویاروییهای ایرانیان با این دائرةالمعارف عمدتاً در قالب معرفی و گزارش بود. بهتدریج و با آشناشدن طیف بیشتری از حوزویان و دانشگاهیان با محتوای آن نگارش نقدها جدیتر شد. یکی از دغدغههای اولیه و مکرر ناقدان کمتوجهی یا بیتوجهی مؤلفان غربی به منابع و دیدگاههای شیعی و نیز مشارکت نداشتن پژوهشگران ایرانی در تألیف اثر بود. بهتدریج این احساس غبن، جای خود را به رویکردی تدافعی و هویتجویانه در برابر اثر داد.
خیلی زود نقد این اثر با پایهگذاری مجلات تخصصی نقد آثار غربیان مثل مجلۀ قرآن و مستشرقان همراه شد. حمایت نهادهای حوزوی و بعضاً مراجع تقلید هم سبب شد که نقدنویسی بر این دائرةالمعارف نهتنها تثبیت بلکه نهادینه هم بشود. تشویق دانشجویان و طلاب به برگرفتنِ نقد مقالات دائرةالمعارف قرآن همچون موضوعی برای پایاننامهها و رسالهها و مقالات علمی، به انبوهسازی اینگونه نقدها انجامید. این جریان در بستر گسترش گفتمان علوم انسانی اسلامی در ایران نیز رشد کرد و به عرصهای برای بازنمایی گفتمان سیاسی ـ دینی حاکم تبدیل شد.
در این مقاله با استناد به نمونههای متعدد استدلال میشود که رویکرد حاکم بر اکثر این نقدها دفاع، جدل و هویتجویی بوده است. شاخصههای رویکرد ناقدان را میشود اینگونه برشمرد:
۱. نگاه متکلمانه و دروندینی: ناقدان، معیار اصلی سنجش صحت و سقم گفتههای مؤلفان غربی را تطابق آن با فهم مشهور و باورهای کلامی شیعه قرار دادهاند. آنها عمدتاً به جای تحلیل تاریخی یا روشمند، به مقایسهٔ دیدگاه نویسنده با حقائق مسلَّم از دید خود میپردازند. برای مثال، اگر مؤلفی بر اساس مقایسهٔ روایات اسلامی و عهدین یا دیگر منابع یهودی و مسیحی تحلیلی ارائه دهد، ناقد صرفاً با تأکید بر نادرست بودن آن تحلیل از منظر اعتقادات اسلامی ــبیآنکه روش یا مستندات تاریخی مؤلف را به چالش بکشدــ آن را رد میکند.
۲. مبناگرایی و شبههانگاری: از منظر معرفتشناختی، ناقدان دیدگاهی مبناگرایانه دارند؛ یعنی باورهای دینیشان را نقطهٔ آغازِ یقینی و غیرقابلتأمل میدانند و هر تحلیل جدیدی را در صورتی میپذیرند که با این مبانی سازگار باشد. نتیجهٔ این نگرش نیز شبههانگاریِ ذاتی هر دیدگاه متفاوت است. هدف بسیاری از نقدها نه فهم یا گفتوگو، که دفع شبهه و هشدار به مخاطب ایرانی دربارهٔ انحرافزایی احتمالی مطالعات غربی است.
۳. رویکرد جدلی و تقابلجویانه: نقدها عموماً در فضایی شبیه به مناظره و مجادله شکل گرفتهاند. نویسنده نشان میدهد که در بسیاری موارد، ناقدان حتی در نقل قول از مؤلفان غربی نیز دچار کاستی یا تحریف شدهاند تا موضع مقابل را ضعیفتر جلوه دهند. این جدلگرایی مَجالِ تفاهم و همدلی و بررسی عمیق و تحلیل متقابل را از بین برده است.
۴. هویتجویی شیعی: نقدها اغلب بازتابی از دغدغهٔ حفظ و نمایش هویت شیعی در تقابل با دیگریِ غربی و حتی گاه اهل سنت است. موفقیت مقالهای از نگاه ناقدان گاه به میزان همسویی آن با روایات شیعی یا حتی میزان نقل فضائلِ مورد تأکید بزرگان دین در حدیث و کلام شیعی پیوند خورده است. این نگاه، دائرةالمعارف قرآن لیدن را نه یک پروژهٔ علمی، بلکه گاه تلاش محققان مسیحی و یهودی برای تعرض به معارف اسلامی یا حتی طرحی با اهداف استعماری بازمیشناساند.
در سخن از قالب کلی و روش نقدها نیز در مقاله توضیح داده میشود که چهطور بهتدریج قالبی ثابت و کلیشهای برای این نقدها شکل میگیرد؛ قالبی که در اکثر آنها تکرار میشود: مقدمهای تکراری دربارهٔ معرفی کلیگویانۀ دائرةالمعارف، ذکر زندگینامهٔ مختصر مؤلف، ترجمه یا تلخیص مقالهٔ اصلی، ذکر کلیگوییهایی دربارهٔ نقاط قوت مقاله (مانند دیدن منابع فراوان)، و سپس نقد مبسوط بر اساس منابع شیعی و کلام اسلامی. این قالب ثابت خود نشاندهندهٔ نبود تنوع روششناختی و تکصدایی در این جریانِ نقدنویسی است.
کاستیهای روششناختی و علمی نقدها نیز بهتفصیل یاد میشوند. مثلاً، از این سخن میرود که ناآشنایی با علوم انسانی و روشهای نوین یک آسیب جدی نقدها است: ناقدان عمدتاً از روشهایی مانند تاریخنگاری انتقادی، زبانشناسی تاریخی، تحلیل گفتمان یا انسانشناسی بیبهره اند. برای نمونه، در نقد نظریههای مربوط به ساختار خانواده در عصر نزول، به جای بررسی انسانشناختی، به تفسیرهایی متوسل میشوند که مدتها پس از عصر نزول در جهان اسلام پدید آمدهاند.
برخورد سادهانگارانه و جزئینگر هم یک اشکال روششناختی مهم دیگر است: نقدها معمولاً یک مقاله را مستقل از مجموعهآثار و منظومهٔ فکری مؤلف بررسی میکنند و به اهداف، روش کلی یا بافتار پژوهش او توجهی ندارند. در مستندسازی مدعیات هم ضعف بسیار دیده میشود و حتی گاه از حداقلهای دقت علمی نیز خبری نیست: استفاده از منابع دستدوم و دمدستی (مانند کتابهای درسی معاصر)، ارجاع نادرست، تکرار مکررات و حتی اشتباهات لفظی در نقل نامها و مفاهیم از مشکلات رایج است. اشکال مهم دیگر نیز تکراری و غیرمولد بودن این مقالات است: بسیاری از نقدها صرفاً تکرار گفتههای پیشین با مثالهای جدید هستند و به تولید دانش جدید یا توسعۀ افقهای پژوهشی نمیانجامند. گاه نقدهای متعددی بر یک مقاله دیده میشود که هیچ کدام نیز حاوی ایدهای نو نیستند.
اینگونه، جنبش نقد دائرةالمعارف قرآن لیدن در ایران، اگرچه حجم عظیمی از تولیدات مکتوب را بههمراه داشته، بخش مهمی از پروژههای دانشگاهی و حوزوی را به خود اختصاص داده، و به صدور مدارک دانشگاهی برای افراد متعددی انجامیده، هرگز در عمل نتوانسته است به گفتوگویی علمی و سازنده و بینافرهنگی با مطالعات قرآنی در سطح جهان تبدیل شود. غلبهٔ تامّ رویکرد کلامی، تدافعی و هویتمحور باعث شده است ناقدان در دایرهٔ بستهٔ گفتمان دروندینی درمانند و از معیارهای پذیرفتهشدهٔ علمی در نقد بینافرهنگی دور مانند.
این جریان بیش از آنکه به نقادی روشمند و فهم عمیقتر اثر بینجامد، به بازتولید دیالکتیک خودی و غیرخودی و تثبیتِ گفتمان سنتی درون ایران انجامیده است. ازآنسو، شناخت واقعی چنین آثاری نیازمند تحلیل سیاستهای دانشنامهنویسی، گزینش مدخلها، تحول درونی اثر و نسبت آن با دیگر پژوهشها است؛ امری که در نقدهای موجود کمترین توجهی به آن دیده نمیشود.
