فلسفۀ اخلاق در اوایل قرن بیستم با مبانی اخلاق، اثر تأثیرگذار جورج ادوارد مور، به صورت شاخهای متمایز از دیگر نحلههای فلسفۀ تحلیلی مطرح شد و گسترشی عظیم یافت. مور به دیوید هیوم علی الظاهر بی توجه بود ولی محققان آرای او را بازگشتی به هیوم میدانند. نظریۀ اصلی مور این است که خوبی خصیصهای غیرطبیعی و بسیط است که به وسیلۀ شهود به دست میآید و عمل درست عملی است که بیشترین میزان خوبی ممکن را به وجود آورد. با این نظریهها مور به دیدگاه فائده گرایی (اعم از فائده گرایی قاعده محور و فائده گرایی عمل محور و نیز اعم از فائده گرایی حداکثری و حداقلی) بسیار نزدیک میشود. اما سؤال مهم این است که این شهودها از کجا میآیند. و این سؤال است که گروه موافقان و مخالفان مور را تشکیل میدهد و هر یک نظر خود را در نظریههای فلسفۀ اخلاق بیان می کنند.
نظریههای فلسفۀ اخلاق مجموعه بحثهایی است که پیرامون نظریۀ مور درگرفتند. هشت مقالۀ اول به قلمرو فرااخلاق مربوط هستند؛ مقالاتی از دبلیو کی فرانکنا، پی تی گیج، آر ام هِر، فیلیپافوت، جان آر سرل، و جی اُ آرمسون و چهار مقالۀ دیگر به قلمرو اخلاق هنجاری و فیلسوفانی درجه یک چون جی دی مابوت، جان رالز، جی جی اسمارت در این قلمرو قلم زدهاند.