نویسنده: مهدی غفوریان
منتشر شده در وب سایت آثاربرتر، بهمن 1398
معمولا وقتی نام بسیاری از رشتههای دانشگاهی همچون شیمی و ریاضی و پزشکی و تاریخ و روانشناسی و الهیات و انواع مهندسیها را میشنویم، در ذهنمان تصویری از کارکرد و کاربرد آنها شکل میگیرد که بلافاصله از وضعیت شغلی و درآمدیشان سوال میکنیم. اما غالبا با شنیدن نام فلسفه، علامت پرسشی در ذهنمان نقش میبندد که منجر به سوال از کارکرد و کاربردش میشود! گاهی نیز تصویر ذهنیمان از فلسفه، مجموعهای از پرسشهای بزرگ و دشوار و انتزاعی و دور از زندگی است که بر این اساس، نمیتوانیم حکم بیهودگی و بیفایدگیاش را صادر نکنیم!
در نوشتار پیشرو میکوشم تا از حضور فلسفه، یعنی پرسشها و باورهای فلسفی، در تاروپود زندگیمان سراغ بگیرم و از این طریق، فلسفه را به کسانی معرفی کنم که ناآشنا یا بیعلاقه به آناند. البته این نوشته، نه ابداعی و نه احتمالا جذاب است اما کوشش کردهام که واضح باشد بطوریکه خواننده ترغیب شود تا پرسشهای فلسفی زندگیاش را جدی بگیرد و آنها را بیگانه با خویش نپندارد. شایان ذکر است که نوشته پیشرو معرفیای ابتدایی و ارائهدهنده تصویری اجمالی از فلسفه است که میتواند اهمیت و جنس فعالیت فلسفی را در یک نگاه کلی نشان دهد.
1. با نگاهی به نحوه گذران زندگیمان درمییابیم که هیچگاه نمیتوانیم فارغ از فکر کردن باشیم یعنی در زمان بیداریمان پیوسته در حال سبکوسنگین کردن، ردوقبول کردن، ترجیح دادن یک نظر بر نظر دیگر، و تصمیم گرفتن و انتخاب کردن رفتاری بر مبنای افکارمانایم. حضور فراگیر و همهجاییِ فکر کردن ما تا جایی است که حتی اگر بخواهیم قید آن را بزنیم و دیگر فکر نکنیم، بازهم نظری (فکر نکردن) را بر نظری دیگر (فکر کردن) ترجیح دادهایم و در نتیجه، فکر کردهایم!
۲. با دقت در فکر کردنمان، که در اینجا به معنای ترجیح یک عقیده بر عقیده دیگر است، میبینیم که طبیعتا باورهایی را درست، و باورهایی را نادرست میدانیم. به عبارت دقیقتر، هریک از ما راجع به صدق و کذب باورهای خودمان و دیگران تصورات و انگارههایی داریم چنانکه دیدگاههایمان درباره صواب و خطای امور مختلف، بخشی جداییناپذیر از همان فکر کردنی است که دیدیم از آن گریز و گزیری نداریم.
۳. من و شما قابلیتی در وجودمان است که بر اساس آن میتوانیم از خودمان فاصله بگیریم و از ارتفاع به باورها و احساسات و خواستهها و رفتارهایمان بنگریم. این قابلیتی است موسوم به آگاهی متأملانه (Reflective Consciousness) [1]. به موجب این توانایی است که به تماشای افکار و احوال و کردارهایمان مینشینیم و دلنگران درستی و نادرستی باورها و تصمیمها و رفتارهایمان میشویم یعنی در جایجای فکر کردنمان در موقعیتهای مختلف، دغدغه این را داریم که عقیدهمان صادق و تصمیممان درست باشد. این دغدغه و دلنگرانی معمولا خود را در گفتارهای روزمرهمان نشان میدهد، آنجاکه میپرسیم: “نکند اشتباه کرده باشم!”، “از کجا معلوم تو درست میگویی؟!”، “به نظرم او کار نادرستی انجام داد”، “چطور بدانم این نظریه درست است نه آن یکی؟!” و مانند اینها.
۴. حالا که وضعوحالمان به گونهای است که گویی مجبور به فکر کردنایم، و فکر کردنمان نیز در چارچوب آراء و عقایدی است که درستشان میدانیم، و درعینحال، خواستار صحت و درستی آنها هستیم، شرایطمان اقتضا این توصیه را دارد که:
“ما که در هر صورت فکر میکنیم، پس چرا بد فکر کنیم، بیایید خوب فکر کنیم.”[۲]
واضح است که بنابر تحلیل فوق از وضعوحالمان، منظور از خوب فکر کردن، کوشش در جهت تفکر آگاهانه و جدی گرفتن دغدغهای است که برای درستی باورهایمان داریم. در مقابل، مراد از بد فکر کردن، شلختگی و عدم مواجه آگاهانه با چندوچون باورهایمان، و بیاعتنایی نسبت به آنها است. عمل به این توصیه مستلزم توجه به دنیای درونمان است بهخصوص باورها و عقایدی که به تعبیری، ظرف ذهنمان را پر کردهاند و این نیاز به قدری آهستگی و دوری از شتابزدگی دارد؛ باید از سرعت در باورآوردنها و عقیده ورزیدنها و تصمیمگیریها و کنشها و واکنشهایمان بکاهیم و فکر کردنمان را بر روی “حرکت آهسته”[۳] بگذاریم تا بتوانیم درباره درستی و نادرستیشان تأمل کنیم.
پس انتخاب ما نه بین فکر کردن یا فکر نکردن بلکه میان خوب فکر کردن یا بد فکر کردن است.
۵. بیراه نیست اگر این “خوب فکر کردن” را فرزند اهمیتی بدانیم که برای حقیقت قائلایم؛ ما در جستجوی حقیقت و خواهان آنایم، و گریزان از کذب و خطا. این همان حالتی است که ناماش را حقیقتطلبی میگذاریم؛ ما میخواهیم افکار و باورهایمان، کارهایمان و مجموعا سبک و سیاق زندگیمان برخوردار از حقیقت باشد و مسیری که در آن پیش میرویم به ناکجاآباد نرود. اما حقیقتطلبی چه اقتضائاتی دارد؟ به نظر میرسد عشق و علاقه به حقیقت و کوشش در راه آن مستلزم برخورداری از خصوصیاتی است که اگر فاقدشان باشیم، نمیتوانیم خود را واقعا حقیقتطلب بدانیم:
الف) من خواهان هماهنگی باورها و رفتارهایام با حقیقت هستم. پس قرار است حقیقت، صفت باورها و رفتارهایام باشد. ازاینرو،
ب) همیشه احتمال خطا و اشتباه و عدم انطباق با حقیقت را میدهم، و میدانم احساس یقین و اطمینان لزوما به معنای حق بودن باورها و کارهایام نیست. پس،
ج) اهل جستجو و گفتگو و یادگیری و آموختن هستم، لجباز و متعصب و خشک مغز و اهل جزم و جمود نیستم. درعینحال،
د) به خاطر رفاقت با حقیقت و وفاداری به آن، تاوقتیکه چیزی را درست میدانم به آن التزام نظری و عملی دارم و مسئولیت آن را میپذیرم.
حقیقتطلبی در دلیلخواهی است که خود را نمایان میکند یعنی در برابر درستی و نادرستی آراء و عقاید خودمان و دیگران مطالبه دلیل میکنیم و برای چراهای زندگی رو به استدلال میآوریم.
۶. اکنون وقتی به قصد حقیقتجویی از دلایل درستی یا نادرستی باورهایمان سراغ میگیریم میبینیم که میتوان مجموعه باورهایمان را از حیث روش ارزیابی و داوری و تشخیص صدق و کذبشان، در تحلیل نهایی، به سه دسته تقسیم کرد. [۴]
یک دسته از باورها را با رجوع به تجربه، اعم از دروننگری و تجربه حسی، میتوانیم داوری کنیم یعنی در نهایت، با توسل به تجربه باید صدق و کذبشان را تعیین کرد. اینها را باورهای تجربی مینامیم.
من فکر میکنم تو با من تعارف داری. (برای تعیین صدق و کذب باورم باید شما به درون خودتان رجوع کنید تا واقعیت آن معلوم شود.)
آسفالت این جاده فرسوده است. (برای تعیین صدق و کذب باورم باید به مشاهده و تجربه حسی رجوع کنم تا واقعیت آن معلوم شود.)
بازیهای جنگی کامپیوتری موجب افزایش پرخاشگری در کودکان میشود. (برای تعیین صدق و کذب باورم باید به مشاهده و تجربه حسی رجوع کنم تا واقعیت آن معلوم شود.)
دسته دیگر باورهای ما، باورهاییاند که تعیین صدق و کذبشان با رجوع به اسناد و مدارک تاریخی صورت میگیرد یعنی برای داوری درباره آنها باید سری به گذشته زد و شواهد و قرائن تاریخی را بررسی نمود. اینها را باورهای تاریخی مینامیم.
پدر و مادرم من را در یک سالگی به سفر مشهد بردند. (برای تعیین صدق و کذب باورم باید از بزرگترهایام بپرسم و به عکسهای آن دوران و این قبیل شواهد رجوع کنم تا واقعیت آن معلوم شود.)
جیب پر از خالی کنایه از نداشتن هیچ پولی است. (برای تعیین صدق و کذب باورم باید به فرهنگنامههای فارسی رجوع کنم تا بدانم فارسیزبانان در تاریخ زبان فارسی تا به امروز، از این ضربالمثل چه معنایی مراد میکردند.)
انجمن خوشنویسان ایران در سال ۱۳۲۹ تاسیس شد. (برای تعیین صدق و کذب باورم باید به اسناد و مدارک تاریخی رجوع کنم تا واقعیت آن معلوم شود.)
دسته آخر باورها، آنهایی هستند که برای تعیین صدق و کذب نهاییشان، نه دروننگری و تجربه حسی، و نه رجوع به اسناد و شواهد تاریخی، کارایی ندارند بلکه با اندیشیدن باید به داوری درباره آنها نشست. اینها را باورهای عقلی مینامیم.
در نسبت با دیگران فقط باید سود خودت را در نظر بگیری. (تعیین صدق و کذب این باور با توسل به تجربه و رجوع به شواهد تاریخی حلوفصل نمیشود.)
زندگی را معنادار و ارزشمند میدانم نه پوچ و بیهوده. (تعیین صدق و کذب این باور با توسل به تجربه و رجوع به شواهد تاریخی حلوفصل نمیشود.)
روش علمی یگانه روش کشف حقیقت است. (تعیین صدق و کذب این باور با توسل به تجربه و رجوع به شواهد تاریخی حلوفصل نمیشود.)
۷. حیطهای در زندگیمان هست که پرسشهای آن چناناند که با مشاهده و تجربه و آزمایش و زیرورو کردن کتابها و پرسیدن از این و آن، حلوفصل نمیشوند، و در آن از درستی و نادرستی باورهایی میپرسیم که پاسخگویی به آنها جز با اندیشیدن میسر نیست. اینجا قلمرو فلسفه است، جایی که داور نهایی پرسشهایاش درباره درستی و نادرستی باورها، روش عقلی است.
باورهایی که صدق و کذبشان را باید با روش عقلی بررسی کنیم، معمولا بررسینشدهاند و آنها را مسلم و مفروض گرفتهایم و گاهی نیز از آنها بیخبریم و از این جهت، در حکم پیشفرضهایمان هستند.
منظور از پیشفرض چیست؟
یک باور بهظاهر فقط یک باور است اما در واقع، متکی به بسیاری از باورهای دیگر است و چندین فقره باور را در دل خود پنهان دارد. برای تعیین درستی یا نادرستی باور الف، بطور طبیعی راهمان به باورهای ب و ج و … میافتد که در لایههای زیرینتر باور الف حضور دارند؛ در اینجا درستی باور الف مشروط به درستی باورهای ب و ج و … است بطوریکه تا تکلیفمان را با آن باورهای زیرین معلوم نکرده باشیم، تشخیص درستی یا نادرستی باور رویین (باور الف) ناممکن است.
فرض کنیم شما باور دارید که بابک مشاور مالی شرکتهای بزرگ است. صدق این باور منوط به صدق باور دیگری است مبنی بر اینکه بابک قادر به انجام محاسبات ساده ریاضیاتی است، یعنی اگر این باور اخیر نادرست باشد، باور اولی و اصلی شما نیز نمیتواند صادق باشد. البته این مثالی ساده است میتوانیم به باورهایی که در نسبت با هر یک فقره باور، در لایههای زیرینتر قرار دارند و باید با تامل و کنکاش آنها را کشف کنیم، پیشفرض (Presupposition) بگوییم؛ پیشفرضها از جنس باورند و احیانا خودشان نیز در نقش یک باور اصلی، متکی به سایر پیشفرضها هستند.
این قبیل باورها (پیشفرضها) را که در بنوبنیاد مجموعه عقاید و در لایههای زیرین ساختمان فکرمان حضور دارند و درستی بسیاری از عقایدمان به آنها بستگی دارد میتوانیم باورهای بنیادین (Basic beliefs) بنامیم؛ آنها چنان اساسی و ریشهایاند که به نوع نگاهمان به خودمان و دیگران و زندگی و دنیا جهت میدهند و در طرز رفتارمان با دیگران و نوع واکنشمان به اتفاقات و حوادث روزمره نقشی تاثیرگذار و تعیینکننده دارند. فلسفه میکوشد با طرح پرسشهایی در حیطه باورهای بنیادین، واکنشی درخور به دغدغه حقیقتجوییمان بدهد. برای نمونه، این عقیده که “کودکآزاری کار نادرستی است”، مبتنی بر پیشفرضهایی است که بدون وارسی آنها نمیتوانیم تصویر روشن و قابلدفاعی از آن داشته باشیم؛ باید پرسشهایی را مطرح کنیم درباره اینکه معنای درستی یک رفتار چیست؟ چه چیزی موجب درستی یک رفتار میشود؟ چرا اساسا باید اخلاقی باشیم؟ ازاینرو، باورهای اساسیتری در پسِ عقیدهام هست که تا وقتی صدق و کذبشان را نسنجیده باشم، نمیتوانم به نحو معقولی از صدق آن آسودهخاطر باشم. داشتن هر موضعی درباب درستی و نادرستی کارها نقشی اساسی در شیوه زندگیمان دارد.
از نمونههای باورهای بنیادین میتوان به باورهایی درباره ارزشها، معنای زندگی، باید و نبایدهای اخلاقی، خدا، و محدوده تواناییمان در شناختن چیزها اشاره کرد.
۸. باورهای بنیادین ما بخشی جداییناپذیر از زندگیمان و تعیینکننده چشمانداز کلیمان به آناند چنانکه در آنها و با آنها فکر میکنیم، تصمیم میگیریم، واکنش نشان میدهیم و اقدام میکنیم. بنابراین، هرگاه به سروقت باورهای بنیادینمان رفتیم تا با تعقل و اندیشیدن درباره درستی و نادرستی آنها حق حقیقت را ادا کنیم، فعالیتی فلسفی انجام دادهایم و مهمان فلسفه شدهایم. از این منظر، بیراه نیست اگر بگوییم:
“همه مردان و زنان فیلسوفند، گرچه برخی بیشتر از سایرین… [آنان] هرچند خودشان متوجه نباشند که مسائل فلسفی دارند، به هر تقدیر دارای پیشداوریهای فلسفیاند. این پیشداوریها غالباً نظریههایی هستند که ایشان ناخودآگاه آنها را مسلم میگیرند… اینها پیشداوری هستند به این معنا که بدون بررسی و سنجش انتقادی اختیار میشوند، گو اینکه ممکن است در کردارهای عملی آدمیان و در کل زندگیشان اهمیت زیادی داشته باشند.” [۵]
۹. خوب است یک گام جلوتر بگذاریم و ببینیم فعالیت فکری و حقیقتجویانه فلسفی، چطور انجام میشود و منظور از بررسی پیشداوریهای فلسفی چیست؟ در یک نگاه کلی، و صرفنظر از جزییات ماجرا، میتوانیم نقشهای را که فعالیت فکریفلسفی (که نام فلسفهورزی بر پیشانی خود دارد) بر اساس آن طی طریق میکند، در پنج فعالیت عمده فکری شناسایی و بیان کنیم.
۱) ابتدا پیشفرضهای خود را کشف و استخراج میکنیم تا ببینیم درباب مسائل بنیادین و بااهمیت زندگی چه میاندیشیم و چگونه فکر میکنیم. به این شیوه، باورهای بنیادینمان که احتمالا تاکنون صورت ناآگاهانه داشتند یا آگاهانه اما بررسینشده بودند، برایمان آشکار میشوند تا در معرض بررسی و آزمون قرار گیرند.
۲) ازآنجاکه قصد فعالیتی فکری را داریم باید ببینیم اصول و قواعد فکر کردن چیست تا به راه خطا نرویم. از خود بپرسیم که چطور از کنارهم گذاشتن مقدمات و شواهدی که در اختیار داریم، نتیجهگیری کنیم و استدلال چگونه است و چه خصوصیاتی موجب درستی یک استدلال میشوند. (منطق)
۳) اکنون باید ببینیم اجزاء سازنده آن باورهای بنیادین چه هستند و از چه مفاهیم کلیدی تشکیل شدهاند و معنا و مفهومشان چیست. بسیاری از باورهای ما مشحون از مفاهیمیاند که بطور گسترده از آنها استفاده میکنیم ولی در آنها مداقه نکردهایم همچون حقیقت، شناخت، خدا، جبر، اختیار، ارزش، خوب، بد، عشق، ایمان، علم، زیبایی، عقلانیت.
۴) سپس باید به کشف و استخراج پیشفرضها و لوازم منطقی خود آن باورهای بنیادین بپردازیم یعنی ببینیم که اولا صدق باور بنیادین الف مبتنی بر صدق چه باورهای دیگری است و ثانیا صدق باور بنیادین الف، صدق چه باورهای دیگری را لازم میآورد. برای مثال، این باور را در نظر بگیرید که “تنها چیزی که زندگی را معنادار میکند، لذت است یعنی لذتهای حسی و بدنی”. صدق و درستی این باور مبتنی بر صدق باور دیگری است که “اموری همچون جستجوی حقیقت، عشق، شکوفایی استعدادها، و فضیلت اخلاقی نقشی در معنادهی به زندگی ندارند” (پیشفرض). همچنین باور به اینکه ” تنها چیزی که زندگی را معنادار میکند، لذت است یعنی لذتهای حسی و بدنی”، مستلزم این باور است یعنی این باور را لازم میآورد که “کسی که نمیخواهد یا نمیتواند زندگی خود را سرشار از لذتهای حسی و بدنی کند، فاقد زندگی معنادار است” (لازمه).
۵) پس از این باید صحت و سقم باورهای بنیادینمان را بررسی کنیم و درپی ساختن و پرداختن نظریههایی درباره زندگی و جنبههای مختلف آن برویم. میخواهیم بدانیم چه موضعی راجع به مسائل اساسیمان بگیریم. برای نمونه، به چشماندازمان به هستی (شاخه متافیزیک یا هستیشناسی فلسفه) بپردازیم و از مسائلی همچون آیا واقعیت هستی، مادی است یا غیرمادی؟ آیا انسان محدود به بدن است یا برخوردار از ساحتهایی غیر از بدن است؟ پرسش کنیم. درباره توانایی و محدوده شناخت انسان (شاخه شناختشناسی فلسفه) تامل کنیم و از مسائلی همچون شناخت چیست و چه وقتی میتوانیم از شناخت چیزی سخن بگوییم؟ آیا انسان توانایی شناخت همه امور را دارد؟ شناخت از چه راههای حاصل میشود؟ پرسش کنیم. درباره چگونه زیستن و اینکه از چه ارزشهایی پیروی کنیم و چه بایدونبایدهایی در رفتارهایمان پیش بگیریم و بطورکلی، ارزش و معنای زندگی بیندیشیم (شاخه ارزششناسی فلسفه).
۱۰. پس فلسفه مهمانی است دائمی با پرسشهایی همیشگی، چون سرشت ما آدمها (قابلیت آگاهی تاملی را به یاد آورید) طوری است که از صدق باورها و درستی مسیر زندگیمان میپرسیم، و این پرسشگری و حقیقتجویی خواهناخواه ما را به شهری میبرد که آنجا پرسشهای بنیادین فلسفه در انتظارمان نشستهاند. بنابراین،
“چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، نمیتوانیم از فلسفه بگریزیم؛ چراکه از هر راه دانش سفر کنیم، فلسفه با پرسشهایش در کمین ماست.”[۶]
پینوشتها:
[۱] “Reflective Consciousness” in APA Dictionary of Psychology (Second edition), Gary R. VandenBos (Editor), 2015
[۲] این عبارت را سالها پیش در جایی خوانده بودم که پس از جستجوی فراوان موفق نشدم نشانی از آن را بیابم.
[۳] تعبیری از جان کمبل (John Campbell) که میگوید: “فلسفه، اندیشیدن با حرکت آهسته است”. ر.ک:
Lacewing, Michael, Philosophy For As and A Level (Epistemology and Moral Philosophy), Routledge, 2017, p 6
[۴] اصل این تقسیمبندی را از آقای مصطفی ملکیان آموختهام. برای نمونه ر.ک: ملکیان، مصطفی، راهی به رهایی، چاپ سوم، نشر نگاه معاصر، ۱۳۸۷، ص ۸۸ . برای توضیح بیشتر و اندکی متفاوت، ر.ک: هاسپرس، جان، درآمدی بر تحلیل فلسفی، ترجمه موسی اکرمی، چاپ دوم، انتشارات طرح نو، ۱۳۸۷، ص ۳۲-۳۱
[۵] بونتمپو، چارلز جی، اودل، اس. جک، جغد مینروا (فلسفه به روایت فیلسوفان)، ترجمه مسعود علیا، چاپ دوم، نشر ققنوس، ۱۳۹۳، ص ۷۰و۷۹
[۶] استیس، والتر ترنس، برگزیدهای از مقالههای استیس، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، چاپ دوم، نشر هرمس، ۱۳۸۰، ص ۶۷.