نویسنده: حسین دباغ
ویژه نامه اندیشه و علوم انسانی، روزنامه اصفهان زیبا، دورۀ جدید، شماره سوم، دی ماه 1398
فیپا:
دبّاغ، حسین، “آه از آن نرگس جادو که چه «بازی» انگیخت!”، ویژه نامه اندیشه و علوم انسانی،روزنامه اصفهان زیبا، دورۀ جدید، شماره سوم، دی ماه 1398، ویژه نامه لذت و رنج، ص20-21.
جهانی را تصور کنید که در آن آدمیان هر کاری را فقط برای انجام همان کار میکنند و نه به قصد چیزی دیگر. اگر ورزش میکنند فقط برای ورزش کردن ورزش میکنند. اگر غذا میخورند فقط برای غذا خوردن غذا میخوردند. اگر رابطۀ جنسی برقرار میکنند فقط برای انجام رابطه جنسی چنین میکنند و هکذا. در حقیقت، ورزش نمیکنند تا برای مثال لاغر شوند. غذا نمیخورند تا برای مثال لذت ببرند. رابطۀ جنسی برقرار نمیکنند تا برای مثال لذت ببرند یا فرزندی به دنیا بیاورند. گویی در این عالم آدمیان به سان کامپیوتری میمانند که مغز آنان از انجام هر امری فقط انجام همان امر را «مراد» میکند. مغز آدمیان در این عالم یک مغز بدون «تخیل» است که کاری را برحسب امر دیگری انجام نمیدهد. بلکه به سان یک ربات اگر راه میروند مغز آنان فقط و فقط دستور راه رفتن را «مراد» میکند و نه چیز دیگر. چنین عالمی را از آنجا که هر امری محض همان امر رخ میدهد عالم حقیقت بنامیم.
اما در جهانی دیگر، در همین نزدیکی، آدمیان این گونه نیستند. عموم افعال آنان نه برای خود آن فعل که برای هدف دیگری انجام میشود. عموم آدمیان در این عالم اگر برای مثال شنا میکنند، فقط برای شنا کردن شنا نمیکنند بلکه برای لذت بردن از آبتنی کردن شنا میکنند. اگر خانه میسازند فقط برای خانه ساختن خانه نمیسازند. بلکه برای نفع حاصل از فروش آن یا برای سرپناه گرفتن عمارتی علم میکنند. اگر موسیقی مینوازند یا گوش میدهند فقط برای گوش دادن به موسیقی یا نواختن آن چنین نمیکنند بلکه برای لذت بردن از آن چنین میکنند و قِس علی هذا. در این عالم آدمیان با «تخیلِ» چیزی دیگر زندگی میکنند. گویی مغز آنان ناخودآگاه برای انجام افعال گوناگون «چیز» دیگری مراد میکند. به همین سبب، افعال را نه برای محض انجام خود آن فعل بلکه به سبب امر دیگری که تخیل میکنند و به تصویر میکشند انجام میدهند. چنین عالمی را از آنجا که هر امری مَحضاً برای انجام همان امر رخ نمیدهد عالم مجاز بنامیم.
حال بپرسیم کدام یک از این دو عالم رنج کمتری برای زیستن به آدمی تحمیل میکند؟ مجاز یا حقیقت؟ محتمل اگر حافظ زنده بود میگفت:
نقشی بر آب می زنم از گریه حالیا تا کی شود قرین «حقیقت» «مجاز» من
جهان حقیقت با اینکه احتمالا ملال آور است اما رنج کمتری به همراه دارد. گویی همه چیز سرجای خودش است. قرار نیست در این عالم برای انجام افعال مختلف تصویر دیگری در ذهن تخیل کنیم و آنگاه اگر پدید نیامد رنجور و غمناک شویم. کثیری از رنجهای آدمیان در عالم کنونی بدان سبب است که آدمیان از انجام فعل الف هدف ب را مراد میکنند و چون هدف ب میسر نمیشود پریشان میشوند. برای نمونه، عموم آدمیان زندگی میکنند تا از زندگی لذت ببرند. کمتر کسی است که زندگی کند تا فقط زندگی کرده باشد. طبیعی است که وقتی هدف از زندگی لذت بردن (یا نبود رنج) باشد به هنگام حضور رنج (عدم لذت) فرد دچار اعوجاج میشود. اما اگر از ابتدا هدف از زندگی، محضِ زندگی کردن باشد به سختی میتوان تصور کرد رنجشی از پی آن پدید آید. تنها زمانی ممکن است رنجشی پدید آید —اگر پدید آید— که زندگی نباشد؛ یعنی همان مرگ! اپیکور درست میگفت که مرگ ترس ندارد چرا که تا وقتی زندگی هست مرگ نیست و وقتی مرگ هست زندگی نیست. به پیروی از او میتوان گفت کسی که فقط برای زندگی کردن زندگی میکند رنج ندارد و کسی رنج دارد که فقط برای زندگی کردن زندگی نمیکند.
اما در عالمی که ما آدمیان زندگی میکنیم، یعنی همان عالم مجاز، رنج به وفور یافت میشود. مگر می توان عالم پیرامون را خالی از رنج پیدا کرد؟ گویی تار و پود این عالم با رنج بافته شده است. سهرودی به نیکویی از قرآن، بنا بر یک تفسیر از معنای کبد، آموخته بود «لقد خلقنا الإنسان في كبد» وقتی در کتاب مونس العشاق بیان می کند زمین و آسمان هنگامی پدید آمد که حزن گریبان عشق را گرفت! سهرودی به سان عموم فیلسوفان مسلمان دانسته بود که این عالم (ماده) «قصور ذاتی» دارد. چیزی کم دارد که رنج آور میشود. اما ادعای من در این مقاله درست به عکس سهرودی و سایر فیلسوفان مسلمان این است که از قضا این عالم چیزی اضافه دارد که رنج میآفریند. آن چیز اضافی «تخیل» ماست. حال بپرسیم تخیل چگونه رنج آفرینی میکند؟
توضیح آنکه اگر بپرسیم چرا عموم آدمیان در این عالم رنج میکشند خلاصه استدلال من این است که ما آدمیان رنج میکشیم چون ذهن ما برای ما رنج میآفریند. ذهن ما چگونه رنج میآفریند؟ «تخیل»، ذهن ما را «بازی»گوش میکند و این بازیگوشی گاه ما را رنجور میکند: «دشمن طاووس آمد پرّ او»! اما ذهن ما به چه معنا بازیگوش است؟ اجازه بدهید ابتدا روشن کنم مقصود من از بازی چیست آنگاه روشن خواهد شد بازیگوشی به چه معناست.
خاصیت ذهن ما آدمیان چنین است که در مقوله بندی مفاهیم امری را ذیل امر دیگری قرار میدهد تا آن را فهم کند. برای مثال، عموم آدمیان مفهوم «عشق» را ذیل تجربه «گرما» درک و تخیل میکنند: «چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید»؛ یا «زندگی» را بر اساس تجربه «سفر» وجدان و تخیل میکنند: «هنوز در سفرم/خیال می کنم در آبهای جهان قایقی است…». این خاصیت ذهن در بازی کردن خود را به روشنی نمایان میکند. عموم آدمیان وقتی در حین انجام بازی هستند هدفی غیر از انجام محض بازی در ذهن میپرورانند. برای نمونه وقتی ما با عروسک بازی میکنیم یا وقتی لطیفه تعریف میکنیم یا هنگامیکه با توپ بازی میکنیم یا… محضاً برای انجام این امور چنین افعالی را انجام نمیدهیم. عموما آدمیان وقتی بازی میکنند غایتی مثل لذت بردن و خوش بودن را در ضمیر میپرورانند. به تعبیر دیگر ما مفهوم «لذت» یا «خوشی» را بر حسب و از خلال «بازی» کردن تمرین و تکرار می کنیم.
بازیها لزوما غیرجدی و غیرمهم نیستند. از قضا اساس و بنیاد این عالم و شیوه زندگی ما را تشکیل میدهند. خاصیت ذهن و شیوه شناخت ما آدمیان بازی-محور است و جملگی فعالیت های شناختی ما اعم از غایت اندیشی، مقوله بندی، تخیل و… بازی گونه اند. ما بدون اینکه حتی بدانیم و آگاه باشیم درحال بازی کردن هستیم. گویی ناهشیارانه بازی میکنیم و حتی بازی کردن را بازی میکنیم. بحقیقت، ما آدمیان تمام اوقاتی که در حال انجام کاری هستیم و آن کار را به قصد انجام آن یا صرف انجام آن کار انجام نمیدهیم بلکه برای هدف دیگری انجام میدهیم در حال بازی کردن هستیم. یعنی «وانمود» میکنیم هنگامی که فعل الف را انجام میدهیم برای انجام فعل الف انجام میدهیم. در صورتی که عموم اوقات هدف ما از انجام کار الف امر دیگری مثل ب است. برای مثال فرض کنید کسی در حال پیاده روی کردن است. او پیاده روی نمیکند تا فقط پیاده روی کند. احتمالا او پیاده روی میکند تا نشاط پیدا کند یا سلامت خود را حفظ کند. مادامی که او پیاده روی را محض پیاده روی انجام نمیدهد وی در حال بازی کردن است. مثال های متنوع و گوناگونی را میتوان تصور کرد که ما آدمیان فعلی را محضاً برای انجام آن فعل انجام نمیدهیم. اما چرا چنین است؟ سبب آنجاست که ما آدمیان هنگامی که فعلی را محضاً برای انجام آن فعل انجام میدهیم محتاج ذهن آگاهی هستیم. اما ذهن آگاهی امر پر زحمتی است که عموم آدمیان از پس آن بر نمیآیند. نادرند کسانی که بتوانند همه افعال زندگی شان را طوری نظم دهند که آن افعال فقط برای انجام خود آن افعال صورت پذیرد. فرض کنید کسی مشغول خوردن غذاست و این کار را نه برای لذت بردن، نه برای حضور در اجتماع، نه برای رفع گرسنگی که فقط و محضاً برای خوردن غذا انجام میدهد. یعنی هنگامی که غذا میخورد به هیچکدام از این اغراض «توجه» نمیکند. به تعبیر روانشناسانه او در این حالت «ذهن آگاه» است و در «حال» زندگی می کند. اگر چنین حالتی یافت شود می توان گفت چنین فردی مشغول بازی نیست.
ذهن آگاهی بیش از هر چیز یک فعالیت شناختی است که محتاج تمرکز و توجه بسیار است. طبیعی است که چنین فعالیت شناختی ای انرژی زیادی از مغز طلب می کند و به همین سبب است که ما آدمیان نمی توانیم در تمامی لحظات با تمرکز و توجه صددرصدی به فعالیت های خودمان بپردازیم. اگر به پلک زدن ناآگاهانه چشمانمان نظر کنیم در می یابیم که گویی طبیعت «هوشمندانه» راه مفر و مخلصی برای ما باز گذاشته است تا همواره و در همه لحظات تمرکز نکنیم. با چنین تفسیری، طبیعی است که عموم آدمیان «ترجیح» می دهند چنین انرژی زیادی صرف تمرکز طولانی مدت نکنند چرا که اگر چنین کنند انرژی کافی برای باقی امور زندگی روزمره نخواهند داشت. شاید بتوان گفت آدمیان طی تاریخ تکامل، سهواً یا عامداً، برای بقای خودشان از صرف چنین فعالیت انرژی بری سرباز زدند و روی به بازی آورده اند. در حقیقت عموم فعالیت های ما برای حفظ بقا رنگ و بوی بازی دارند. و این فقط منحصر در انسان ها نیست. حیوانات هم برای بقا گاه بازیگوشی می کنند. روی آوردن به بازی از آن حیث اهمیت دارد که بازی ها رنج و شادی ما را تومان فراهم میکنند. بازی ها لزوما همواره خوشی آفرین یا همیشه رنج آور نیستند. گاه چنیناند و گاه چنان.
سخن آخر اینکه تخیلِ آدمیان آنان را بازیگوش میکند. ما آدمیان معتاد بازی کردن شدهایم و البته بازیها هم رنج میآورند هم خوشی. اگر کسی بخواهد از رنج خلاصی یابد میبایست دست از بازی کردن بکشد. این بدان معنا نیست که باید دست از زندگی بشوید بلکه بدین معناست که باید دست از بازیگوشی بردارد و یک زندگی بدون بازی را تجربه کند. باید از جهان مجاز به جهان حقیقت هجرت کند. به رُبات ها نظر کنید. شاید آینده ما آدمیان شبیه آنها شود: یک زندگی بدون بازی ولی بدون رنج!