آن سوی آتش

آن سوی آتش داستان مردی است به نام «نوذر» که پس از آزادی از زندان به سراغ برادرش «عبدالحمید»، كه نگهبان شركت نفت است، می‌‌رود تا سهم خود را از پولی بگیرد كه شركت نفت بابت تصاحب خانه‌ آنها پرداخته است. عبدالحمید كه از آمدن نوذر ناخرسند است مقداری پول به او می‌‌دهد.
نوذر به‌‌عنوان كارگر حفاری در شركت نفت مشغول به كار می‌شود و به «آسیه» دختر لالِ شیرفروش دل می‌‌بندد. عبدالحمید از علاقۀ نوذر به آسیه خبردار می‌‌شود و برای آنكه از شر نوذر خلاص شود از مادرش می‌‌خواهد دختر را برای نوذر خواستگاری كند. نوذر از غیبت برادر استفاده می‌كند و اتاق او را به هم می‌‌ریزد. عبدالحمید با نوذر گلاویز می‌‌شود و به تلافی النگوهایی را كه نوذر برای آسیه خریده به میان تالابی در كنار شعله‌‌های آتش پرتاب می‌‌كند. آسیه به دنبال النگوها به میان تالاب می‌ رود و آنها را می‌‌یابد.