شبهای روشن ماجرای عشقی است که نه در هیاهو و نه به هوای چشم و ابرو، بلکه در سکوت و به واسطۀ عمق درون دو آدم و آرام آرام شکل میگیرد و کاملا خلاف آن تبهای تندی است که زود به عرق مینشینند. فیلمنامۀ این اثر برداشتی آزاد از داستان «شبهای روشن» اثر داستایوفسکی است.
استاد جوان دانشگاه زندگی آرام و سرشار از انزوای خود را با تدریس ادبیات و مطالعۀ كتاب پر كرده است و جز مادرش و یك كتابفروش دوستی ندارد. او كه شبها عادت به پرسه زدن در خیابانها دارد، شبی متوجه دختری میشود كه ساک به دست گوشهای ایستاده و رانندهای مزاحمش است. دختر به استاد پناه میبرد و این سرآغاز آشنایی آنهاست.
استاد كنجكاو زندگی دختر، با نام «رویا»، میشود و پی به راز عجیب او میبرد؛ او به تهران آمده فقط برای قولی كه به عاشق خود، پسری به نام «امیر» داده است. قول دختر این بوده كه یک سال پس از آخرین ملاقاتشان، طی چهار شب در همین محل به انتظار او بماند و امشب شب اول است و امیر سر قرار نیامده است. استاد سعی میكند به دختر كمک كند تا امیر را پیدا كند، اما نشانیها و شمارههای تلفن یا اشتباه اند یا كسی آدمی به این اسم نمیشناسد. استاد بهتدریج عاشق دختر میشود، ولی از علاقهاش چیزی نمیگوید و به جای آن سعی میكند دختر را كه ناامید شده به زندگی امیدوار كند و می گوید امیر حتما خواهد آمد.
در پایان شب چهارم، درحالیكه به نظر میرسد رابطۀ آنها مستحكم شده، استاد كتابهایش را كه علاقه و گنجینۀ بزرگش است میفروشد. دختر هم كه امیر را سر قرار دیده، دوباره به او علاقه مند میشود، اما پیش از آن كه برای همیشه استاد را ترک كند پیش او میرود و میگوید قرار است او و امیر ازدواج كنند، اما هیچ وقت این چهار شب را فراموش نمیكند و احساسی كه نسبت به استاد داشته همیشه همراهش خواهد بود.