اگر قرن نوزدهم را بتوان قرن تاریخ خواند، در برابر قرن هجدهم که قرن روشنگری خوانده شد، با همۀ منافعی که داشت نتوانست به خودی خود جلوی بهرهکشی از گذشته را بگیرد. در ضمن قرنی هم بود که تاریخ را بیش از هر وقت دیگر به خدمت ارتجاع یا انقلاب و در واقع به خدمت هر حزب و هر قدرت گرفت. به پیرامون خود که مینگریم، نخستین چیزی که جلب توجه میکند اندیشۀ جهانی است آکنده از تاریخِ مُثلهمُثله یا تحریفشده و مالامال از اساطیر تاریخی که با همۀ دوری از واقعیتهای گذشته در وضعیت کنونی ما بیتأثیر نیست.
باید پذیرفت که نقش اجتماعی تاریخ در خدمت به بشر همسان حافظه است که فرد بدون آن در برابر مخاطرات هستی خویش چندان تاب مقاومت ندارد؛ و در این میان وظیفۀ مورخ که بهحق بازتابدهندۀ امور واقع است، در مواردی نتایجی را تلقین میکند که مخاطرات زیادی در پی دارد. چنین مورخی تفسیرش از وقایع مبتنی بر نتایج شخصی است و تاریخ را در هیئت اسطوره جعل میکند.
ویژگی عجیب اسطوره این است که پندار خود را جانشین اندیشۀ راستین میکند. حال آنکه مورخ آموزش دیده است تا حقیقت را از اسطوره تمییز دهد. مورخ امروزی باید به هوش باشد و بیدار. از اینرو دورانها و اندیشهها را شتابزده به هم گره نمیزند: در ورای اندیشه در پی آدمهای سرکش و مبارز میگردد. در ورای گمنامی یک طبقه، یک ملت، یک فرقه و یک واقعه جویای سایهروشنهای گوناگون است.
اما چرا و چگونه مورخی سودای جعل تاریخ به سرش میزند؟ مورخی که غلام حلقه بهگوش واقعیتها نیست و تفسیرش از امور واقع متقن و علمی است چه میکند؟ چرا کنش و واکنش مورخ و امور واقع یا بهتعبیری تقابل حال و گذشته بیپایان است؟ چرا از اطلاق اصطلاح علمی به تاریخ قدری بدگمان شدهایم؟ آیا به کاربردن لفظ «انداموارگی» یا organic، برگرفته از زیستشناسی، میتواند پرده از واقعیتی تاریخی برافکند؟ کتاب حاضر با تأمل دربارۀ چنین پرسشهایی بینش تاریخی ما را گسترش داده و ژرفا میبخشد.
پیتر خِیل (Pieter Geyl) مورخ، نویسنده و سیاستمدار هلندی (۱۸۸۷-۱۹۶۶) بر این باور است که فجایع هیتلر و موسولینی درس عبرتی هولناک به دنیا دادند و ثابت کردند وقتی تاریخ از نقادی و حقیقت دست بکشد و خدمتگزار جاهطلبیهای بیشرمانۀ عاطفهپرستان شود، چه فلاکتی دامن بشر را میگیرد.