دفاع از عقلانیت در چهار بخش اصلی تدوین شده و هر یک شامل فصلهایی است. دغدغۀ اصلی مردیها در این کتاب این است که چرا فرهنگ غرب به سمت و سوی جهانی شدن (یا به تعبیر او انسانی شدن) میرود و اقبال به آن روزافزون شده است. پاسخش این است که فرهنگ غربی مبتنی بر عقلانیتی است، که شاخص آن عمق و گسترۀ آموزش است، و این عقلانیت بر آیینها و آداب و رسوم و عادتها و عقاید اثر گذاشته و آنها را تحت الشعاع قرار داده است. مردیها گمان میکند همه مردم در غرب به مدد توسعۀ آموزش از این عقلانیت بهره مند شدهاند و تمدن غربی را ساختهاند ولی کسانی که حداقل یک دهه در غرب زندگی کرده باشند نسبت به وجود چنین عقلانیتی در عامه مردم سخت در تردیدند.
مؤلف مدعی است فرهنگ غرب فرهنگ اخلاق اجتماعی است و برای آن شواهدی میآورد. مردیها به مؤلفۀ استقلال ملتها چندان بها نمیدهد و تأکید بر آن را منافی واقع بینی سیاسی تلقی میکند. او مایل است به جای «استقلال» محاسبه گری و مصلحت سنجی عقلایی را قرار دهد. او فرهنگ، سیاست و دین را هم پدیدهای محصول عقل و عقلانیت و محاسبه گری میداند و، از این رو، عقل بر هر سه اینها در نظر او مقدم است. این نظر بر خلاف گفتمان رایج در ایران، به خصوص، در دهه های شصت، هفتاد و هشتاد است.
قالب کتاب یک قالب تحقیقاتی ندارد یعنی بر دوش نظریه ها و تجارب پیشینیان خودش ننشسته است. مؤلف به دیالوگ باور ندارد و گویی مردیها همه چیز را میخواهد از ابتدا بسازد و البته در این راه به نوآوریهایی دست یافته است، نوآوریهایی که قابل ستایش هستند و باعث میشوند که هر محققی به خواندن این اثر رغبت کند ولی در سنت آکادمیک بی توجهی به پیشینه بحث و مستند نکردن ادعاها پذیرفتنی نیست. مردیها در نقد شریعتی و دیگران با ابزار تحلیل (به جای ارائۀ فکت یا شواهد واقعی) پیش میرود و خواننده حق دارد بپرسد چنان تحلیلی بر کدام واقعیت تکیه زده است.