ما هر روز زندگیمان را بررسی نمیکنیم. بعضی از شادترین لحظاتمان هنگامی اتفاق میافتد که به هیچ وجه در حال و هوای بررسی چیزی نیستیم. به فرزندتان نگاه میکنید، از قلۀ یک کوه به اطراف نظر میدوزید، به اتومبیل نوتان نگاه میکنید، و یا از چیزی بیشترین لذت را میبرید و با خود فکر میکنید: بیش از این هیچ چیز نمیخواهم. یا اصلا به چیزی فکر نمیکنید و فقط لذت میبرید.
تأمل به دلایل متعدد آغاز میشود. در زادروزهای مهم به این فکر فرو میرویم که آیا در جهت درست حرکت میکنیم. مواجهه با یک بیماری جدی غالبا زمان تأمل دربارۀ این مطلب است که چه چیز واقعا اهمیت دارد و چه چیز بیاهمیت است. در پایان زندگی ممکن است از خود بپرسید آیا این زندگی همان چیزی بوده است که میخواستهاید.
همۀ این شرایط ما را به سمت فلسفه میرانند: به سمت پرسشهای مربوط به ارزش، اینکه چه چیز بهتر است یا بدتر، و راه زندگیمان کدام است. هیچ چیز تا ابد بر جای نمیماند، پروژهای که سراسر سال را روی آن کار کردهاید مثل برق تکمیل و فراموش میشود. روزی خواهید رفت، همراه با فرزندان و فرزندان فرزندانتان. حتی یک کتاب، یک اثر هنری بزرگ، یا یک نظریۀ مهم پِقی میکند و در تاریکی محو میشود. این که همه چیز روزی به پایان میرسد، چه تفاوتی در وضعیت ما ایجاد میکند؟
تقریبا همه در زندگی خود لحظهای را تجربه میکنند که به نظر میرسد گذرابودن با بیمعنابودن مترادف است. برای آنکه زندگی خوبی داشته باشیم چه چیز را باید هدف بگیریم؟ این سؤال بزرگی است که حتی کوشش برای پاسخگویی به آن گستاخانه به نظر میرسد. صرفنظر از اینکه کدام شرایط فردی در وهلۀ اول ما را به فکرکردن وادار میکند، بررسی وضعیت خاص ما در زندگی به تأملاتی دربارۀ خوب و بد، ممکن و ناممکن، و اولویت بالا و پایین منجر میشود. این کتاب در پرتو آنچه در این باره گفته شده، آنچه میتوانست گفته شود و آنچه در برابر شاهد و برهان به بهترین وجه پاسخ میدهد، همۀ این مسائل را بررسی میکند.