از بین همۀ ترسهایی که در زندگی زمینی احاطهمان کردهاند، شاید بتوان گفت شدیدترین و فلجکنندهترین، ترس از مرگ است. در اکثر موارد، فقط اندیشۀ مرگ کافی است تا لرزه بر انداممان بیندازد. این اندیشه، چنان بر منطق و تعقل خدشه وارد میآورد که دیگر نمیتوانیم این حقیقت را دریابیم که مرگ، نه پایان همه چیز، بلکه درِ ورودی معبدی است که به حیاتی جدید راه میبرد.
این جهان از جفت اضداد آکنده است. آنجا که روشنایی هست، تاریکی هم هست؛ آنجا که نور خورشید هست، سایه هم هست، و همانگونه که شب، به ناچار و ناگزیر، از پس روز در میرسد، مرگ نیز بعد از زندگی فرا خواهد رسید. در نگاه گاندی، تولد و مرگ دو روی سکهای واحد و دو جنبۀ متفاوت از پدیدهای یکسانند. حال که حقیقتِ موجود در پس هر دوی آنها حقیقتی واحد است چگونه شایسته است انسان بر تولد شادمانی کند و بر مرگ اندوهناک شود؟ این جفتِ اضداد همواره و از همان ابتدا همراه ما بودهاند. چیزی در آن نیست که موجب شگفتی یا حتی نگرانی ما شود. این پدیدهها در زندگی آدمی اجتنابناپذیرند. حال که به هیچ روی نمیتوان از این اضداد گریخت، بهتر این است بیاموزیم چگونه میتوان به چرخۀ تولد و مرگ با چشمی یکسان نگریست و آن را پذیرفت.
کتاب چرا ترس از مرگ و مویه بر آن؟ درصدد است تا یاریمان دهد ترس از مرگ را برای همیشه برانیم و آشفتگی و غمگینی همراه با اندیشۀ مرگ خود و عزیزانمان را وداع گوییم، چنانکه مهاتما گاندی پیشوای فقید مردم هند توصیه میکند از مرگ نگریزید، بلکه با چهرهای متبسم با آن روبرو شوید.