شرایط عشق حکایت مواجههای دیگر است با یکی از دیرینهترین و بحثانگیزترین تجربههای بشری: تجربۀ عاشقشدن و عشقورزیدن. جان آرمسترانگ میکوشد از منظری فلسفی و با بهرهجستن از پارهای آثار تأملبرانگیز ادبی، زوایای مهمی از عشق را بررسی کند و ضمن برشمردن خاستگاهها، پیچوتابها و صورتهای گوناگون تجربۀ عاشقی، ظرایف پیدا و پنهان آن را روشن سازد تا آنچه را بلوغ و پختگی مینامد با تجربۀ عشق ورزیدن خویش همراه سازیم.
در فصلهای ابتدایی کتاب برخی از چیزهایی که آدمیان را به جانب عشق میکشاند بیان میشود. نیازهای عشق توصیف میشود و شرح داده میشود که تخیل به چه ترتیب این فکر را در سر پدید میآورد که دیگری خواهد توانست این نیازها را برآورد. اینکه تخیل به چه صورت تصویری از معشوق به ما میدهد که او را از خوبیها آکنده میسازد، چند صباحی امکان آن را فراهم میکند که کوچکترین صفت او در نظر ما جاذبه و قوتی فوقالعاده پیدا کند. همچنین در این کتاب به آرمان دلواپسی برای دیگری پرداخته میشود که بر حسب آن این تصور را دربارۀ خودمان میپروریم که قادریم خیری اساسی به دیگری برسانیم.
نویسنده در توضیح کتاب میگوید:
«در این کتاب سعی کردهام دربارۀ دو چیز بحث کنم؛ هر دو بحث در سرتاسر کتاب پراکنده است. اول اینکه نیاز به عشقورزیدن و معشوقبودن ریشههای عمیقی در طبیعت آدمی دارد. این نیاز ناشی از پارهای خصوصیات تکاملی موروثی است، اما سوای این مبتنی بر بالندگیهای بسیار نوظهورتر خودآگاهی است: ما مشتاق آن هستیم که درکمان کنند، با شخصی دیگر صمیمی شویم، و در زندگی شخصی دیگر اهمیت داشته باشیم. این تعلقات خاطر شاید در زندگی دورترین اجداد ما به شکلی ابتدایی وجود داشتند، اما فقط در تاریخی که مکتوب شده است به شدت گسترش پیدا کردهاند و در کانون تجربه قرار گرفتهاند. از آنجا که آنها جوانبی از فرهنگاند، تا حدودی از جامعهای به جامعهی دیگر فرق میکنند، همچنان که این نیازها به اشکال گوناگون تفسیر میشوند. با این حال، دقیقا همین عوامل ـ عواملی که ما را به سمت عشق میکشانند ـ ریشۀ مشکلات عشق است. ما اشتیاق داریم که درکمان کنند، اما غالبا دشوار است تحمل اینکه دیگری بیش از حد مشکلات درونی ما را ببیند. سعی میکنیم اهل محبت و احسان باشیم، ولی ممکن است دچار ملال و بیصبری شویم. بالاتر از همه اینکه با مجموعۀ کاملا منسجمی از امیال به سر نمیبریم، و هرکس که در یک وضع روحی ما را مسحور میکند، ممکن است در وضع روحی دیگری مایۀ آزار باشد. دوم اینکه عشق نوعی دستاورد است، چیزی است که ما، شخصاً، میآفرینیم نه چیزی که تنها اگر به قدر کفایت بختیار باشیم، صرفاً آن را پیدا میکنیم. اما عشق اگرچه نوعی آفرینش و دستاورد است، چیزی نیست که صرفاً با قهر و تلاش و تقلا بتوان آن را پیش برد.»