بارالها! اینک به خوبی می دانم و تو را شاکرم که در من نقش خودت را آفریده ای تا تو را به یاد آورم، تا به تو بیندیشم، تا تو را دوست بدارم؛ لیکن نقش تو چندان به سایش رذایل رنگ باخته است و چندان به دود معاصی تار گشته است که اگر تو آن را برنسازی و اصلاح نکنی به مقصودش دست نتواند یازید. پروردگارا! من در صدد رسوخ به مرتبه علّو تو نیستم؛ چه به هیچ روی فراست من همپایه علّو تو نیست، امّا بر آنم تا بر حقیقت تو که دلم بدان باور دارد و علاقه، نظر کنم. من فهم را برای ایمان نمی جویم، بلکه ایمان می آورم تا بفهمم؛ چه بر این باور نیز هستم که اگر ایمان نیاورم لاجرم ادراک نخواهم کرد.