“كتاب تاریخ ادبیات ایران” پس از مقدمه مترجم و پيشگفتار، در دو بخش ادامه پيدا مىكند، بخش اول تحت عنوان “اوستا سنگنبشتههاى ایران باستان ادبيات فارسی ميانه” كه شامل چهار فصل مىباشد و بخش دوم كتاب تحت عنوان “تاريخ ادبيات فارسی درى تا آغاز سده بيستم” شامل 12 فصل مىباشد.
كتاب، ميان نظاير خود، از جهاتى چند كه ذيلا به اختصار بدان اشاره مىشود، ممتاز است:
نخست آن كه، با وجود كوششى كه در محدود نگه داشتن صفحات كتاب رفته كمتر نكته مهمى را مىتوان يافت كه لااقل اشارهاى بدان نشده باشد؛ هر چند كه اين اشارات، در بسيارى موارد، فقط براى خوانندگانى مفهوم است كه خود قبلا از كم و كيف موضوع اطلاع داشته باشند.
خصيصه ديگر اين كتاب احاطه حيرتانگيز مؤلف آن، نه تنها بر ادبيات ایران – كه تخصص اصلى اوست – بلكه بهطور كلى بر ادبيات جهان متمدن و بالاخص كشورهاى غربى است: در تمام مواردى كه ميسر بوده همراه با ذكر يك اثر فارسی يا يك شاعر ایرانى كه ويژگى شايان توجهى داشته نظيره آن اثر يا قرينه آن شاعر را در يكى از كشورهاى اروپايى نام برده و گاهى، به مقايسه آن دو پرداخته است – مقايسهاى كه بسيار جالب و از لحاظ توسعه معلومات عمومى، مخصوصاً در زمينه ادبيات تطبيقى، شايان توجه است (و از اين نيز فراتر رفته در يكى دو مورد كه يك اثر مهم فارسی- شاهنامه- نظيرهاى در غرب ندارد و يا، برعكس، ادبيات ایران فاقد قرينه يك اثر مهم غربى – فىالمثل گئورگيكا يا ژورژيك – است به آن اشاره كرده است). و به حكم همين روش، غالباً، بر آثار فارسی نامهاى نظيرههاى غربى آن را اطلاق كرده است. از طرفى، چون مؤلف اين كتاب را در درجه اول براى اهل ديار و قاره خود نگاشته، به حق، بر اين فرض بوده است كه خوانندگان آن با اين اسامى آشنايى دارند؛ ولى، طبيعى است كه غالب خوانندگان ایرانى تنها از نام اين آثار يا شاعران – كه بعضا چندان نامآور هم نيستند – بهرهاى برنمىگيرند. از آن گذشته، به طور كلى، اين كتاب مبتنى بر مقدارى اطلاعات ادبى و اصطلاحات خاص نقد الشعر غربى است كه، مخصوصاً براى آن دسته از ایرانیان كه با ادبيات غرب آشنايى زيادى ندارند، چندان مفهوم نيست. ترجمه پارهاى از اين اصطلاحات خاص ادبيات غرب، خود، يكى از اشكالات مترجم بود. در تمام مواردى كه ضرورى به نظر رسيده، تا آن جا كه امكانات مترجم و صفحات كتاب اجازه مىداده، به مختصر توضيحاتى مبادرت شده است.
نكته ديگرى كه بر ارج اين كتاب مىافزايد آن است كه مؤلف آن را بهصورت جنگى از چكيده عقايد و نظريات خاورشناسان نامى شرق و غرب درآورده است تا بدان جا كه، در پارهاى موارد، به ظاهر، فقط التقاطى از آثار ديگران مىنمايد و حال آن كه مطلقا چنين نيست و تقريبا، در همه جا، اظهار نظر مؤلف چاشنى اين خوان رنگين است. كثرت منابع و مآخذى كه به دست داده، واقعا حيرتانگيز است و به اقرب احتمال، همگى اين آثار مطالعه شده؛ هر چند كه اشاره به همه آنها در متن ميسر نبوده است. در ترجمه انگليسى كتاب، كه نه سال بعد منتشر شده، تعداد منابع و مآخذ از آن هم بيشتر است (در متن انگليسى، قسمتهاى زيادى را در نيمه دوم كتاب، مخصوصاً در بخش ادبيات تاجیكى، بسط دادهاند؛ ولى، در نيمه اول كتاب، كه اين ترجمه شامل آن است، فقط در پنج مورد قسمتهایى اضافه شده است. مترجم اين قسمتها را ناديده نگرفته به ترجمه آن نيز مبادرت و براى مشخص ساختن آن از متن آلمانى در هر مورد به آن اشاره كرده است. از اين گذشته نيز از متن انگليسى زياد استفاده شده است. جاى به جاى، اختلافات كوچكى در اين دو متن وجود دارد كه، با آن كه حائز اهميت نيست، تا آن جا كه مشاهده شده، اشارهاى بدان به عمل آمده است، چنانكه مىتوان اطمينان داد كه اين ترجمه، صرفنظر از فهرست منابع و مآخذ، با متن انگليسى اختلافى ندارد).
مهمترين نكتهاى كه اين اثر را ميان نظاير خود ممتاز مىسازد آن است كه مؤلف، برخلاف روش معمول، تنها به ذكر نام و شرح حال شاعران و نويسندگان و برشمردن آثار آنان اكتفا نكرده؛ بلكه، براساس يك شيوه خاص تاريخنويسى، مقدم بر همه چيز، علل و موجبات حوادث و عواملى را كه منجر به وقوع اين حوادث گشته بيان مىكند و به بررسى شكوفايى يا انحطاط يك نوع ادبى و يا، به طور كلى، شعر و ادب و برآمدن شاعران و نحوه سرايندگى آنان مىپردازد و در هر مورد دلايل را دقيقا ذكر مىكند، منشأ تمامى اين عوامل را طبعا در اوضاع اجتماعى و اقتصادى و سياسى هر دوره مىجويد و ظاهرا مقصودش از اين كه در ابتداى پيشگفتار مىگويد؛ «راههاى تازهاى» نيز رفته اتخاذ همين روش است. البته، داورى درباره صحت و سقم اين نظريات و استدلالات و استنتاجات با صاحبنظران خواهد بود. قدرمسلم آن است كه مؤلف، به سائقه رژيم حكومت كشور و جهانبينى خويش، اغلب مسائل را، مخصوصاً در زمينههاى اجتماعى و اقتصادى، از ديدگاه سوسياليسم تجزيه و تحليل مىكند و، حتىالمقدور، به همه چيز رنگ سياسى مىدهد. به همين علت است كه رد يا قبول نظريات وى مستلزم دقت و ژرفبينى خاصى است.
مؤلّف به اسلام نظر خوبى ندارد و به هر مناسبتى كه دست دهد، به تعريض يا تصريح، بدان مىتازد و نيز، اصرار دارد كه شاعران را به بىدينى منسوب كند. در مورد حافظ مىگويد:
«شكى نيست كه قدما حافظ را، به رغم همه استعارات عرفانى، به حق، به كفر منسوب داشتهاند». از آن گذشته، او را تلويحا دغل معرفى مىكند و مىگويد: فقط «چنانچه ممدوح رغبتى نشان بدهد، وى مىكوشد كه از همين راه بدو تقرب جويد». «حسن ظن» مؤلّف نسبت به مسلمانان تا بدان پايه است كه «زاهد» را، به طور كلى، رياكار و منافق مىداند؛ چنانكه در ترجمه رند و زاهد، عنوان كتاب محمد بن سليمان فضولى، بهجاى زاهد در متن آلمانى و در متن انگليسى گذارده شده است. لكن، گاهى، خود انصاف مىدهد و به يكطرفه بودن بعضى قضاوتها اعتراف مىكند، چنانكه، فىالمثل، در بخش «عارفان بزرگ»، در يك مورد، مىگويد «اين داورى غير منصفانه و اروپايى است».
نظرش نسبت به سلاطين و دربارها و بزرگان غالباً منفى است. از صفويه همه جا با نوعى استهزا سخن مىگويد كه ظاهرا به حكم پاىبندى آنان به اصول مذهبى است. نادر شاه، كه در ارادتش به مولاى متقيان خلاف نيست، به گفته او در صدد «اصلاحات دينى» بوده است (كه ظاهرا تحريف ندانسته اين حقيقت است كه اين پادشاه براى قرار دادن مذهب شيعه در عداد مذاهب چهارگانه تسنن كوششهایى كرده است). به طور كلى، به هر كس كه توانسته تاخته است (و البته، در مواردى هم محق بوده است). سخنان نيشدارش درباره قابوس وشمگير و خواجه نصيرالدين طوسى از اين جمله است.
گذشته از اين لغزشها، كه ناشى از طرز فكر و نحوه قضاوت مؤلف است، باز هم ايراداتى بر اين كتاب وارد است؛ خواه به حكم اشتباهاتى كه فقط صاحبنظران و متبحران در شعر و ادب فارسی متوجه آن مىشوند و خواه به علت اشتباهات كوچك و بىاهميتى كه، در يكى دو مورد، مترجم در پانويس بدان اشاره كرده است.
يك مشكل، سبک نامأنوس و مغلق كتاب بود كه شايد تا حدى از آنرو باشد كه اين متن، خود، ترجمهاى از اصل چك است و مترجمان آن نيز آلمانىزبان نبودهاند. در پارهاى موارد، عبارات تا بدان حد پيچيده است كه درك مفهوم يك جمله (كه گاهى شامل چندين جمله است) فقط پس از صرف مدتها وقت و مرور مكرر ميسر گشته است. آن چه بيش از هر چيز كار را بر مترجم سخت مىساخت، تنوع مطالب كتاب و لزوم احاطه بر رشتههاى مختلف علوم انسانى و آشنايى با اصطلاحات خاص همه آنها جهت درك صحيح مطلب و انجام يك ترجمه صحيح بود. طبيعى است كه توفيق در ترجمه يك متن علمى، نه تنها مستلزم تسلط بر دو زبان؛ بلكه به همان اندازه هم، منوط به وارد بودن به مطلب است كه كتاب حاضر، علاوه بر ادبيات محض؛ من جمله شامل زبانشناسى، باستانشناسى، فلسفه و عرفان است كه همگى براى مترجم مباحثى كمابيش ناشناخته بود و فقط با استعانت از سروران و همكاران و دوستان توانسته است اين بار سنگين را به منزل برساند.
درباره ترجمه مىتوان گفت: پارهاى از اصطلاحات غربى؛ مانند فئودال، سوسياليسم، ايدئولوژى و نظاير آن، كه در فارسی معادل دقيقى ندارد و يا اصطلاحات فارسی آن هنوز قبول عامه نيافته، و از طرفى، اين لغات بنفسه كاملا مفهوم است، عينا استعمال شده است. كوشش شده كه، حتىالامكان، لغات فارسی به كار برده شود؛ ولى، در اين راه تعصبى روا نداشته و در هر مورد كه يك لغت عربى رساتر مىنموده، آن را استعمال كرده و طعن و شتم نويسندگان جوان را به جان خريده است. در ترجمه متون مقتبس از يشتها و يسناها، تا آن جا كه توانسته است، از ترجمههاى دانشمند فقيد شادروان، پورداود، استفاده كرده، ولى، متأسفانه، در اكثر موارد، به علت عدم تطابق كامل متون، اين امر ميسر نبوده است.
در اين كتاب، به علت محدود بودن صفحات، در موارد بسيار زياد، فقط به ذكر رئوس مطالب اكتفا شده و، از آن گذشته، در موارد عديده ديگرى هم اصولا توضيحاتى لازم مىنمود. از اينرو، مترجم سعى كرده است كه درخور توانايى خود و با استعانت از منابع و مآخذى كه در دسترس داشته، جهت روشن شدن ذهن خوانندگان ارجمند و بالاخص دانشجويان، توضيحاتى بدهد و يا شواهدى را ذكر كند و، بهرغم اين قاعده كه در كارهاى علمى براى ذكر شواهد و توضيحات استفاده از فرهنگ و دايرةالمعارف جايز نيست، از اين گونه منابع نيز سود جسته؛ زيرا، در اين موارد، منظور فقط اداى توضيح مختصرى بوده كه مطلقا جنبه تحقيق علمى، به معناى اخص، نداشته است.
در متن آلمانى، يادداشتها و ارجاعات مؤلف به صورت پانويس در زير هر صفحه آمده است؛ ولى، در ترجمه، به ناچار، مىبايست اين يادداشتها را از حواشى مترجم جدا كرد؛ لهذا، يادداشتهاى مؤلف، به پيروى از نسخه انگليسى، در آخر هر فصل و حواشى مترجم، به صورت پانويس، در ذيل هر صفحه آمده است.
در متن اصلى، حروف اول نامهاى كوچك دانشمندان و محققان پيش از نام خانوادگى قيد شده؛ لكن، در ترجمه (جز در يكى دو مورد براى رفع ابهام) از ذكر اين حروف در متن خوددارى شد و فقط در فهرستى كه با حروف لاتين و به ترتيب الفبا در آخر كتاب آمده به ذكر آن مبادرت شد.