بحث دربارۀ شعر سهراب سپهری، مانند بسیاری چیزها در جامعۀ ما دچار افراط و تفریط شده است. یک سو ستایشگرانند، حتی معتقد به اینکه اگر سپهری این شعرها را به هر زبان زندۀ دنیا میسرود از چهرههای درخشان شعر دنیا بود، و در جانب دیگر منتقدان که بهخصوص از حیث دوری شعر او از جریانهای زمان، فقدان نقد و پیام اجتماعی و گاه از لحاظ ناهمگامی تصویرها و پراکندگی صورتهای ذهنی بر آن انگشت مینهند، یا آنها را از مقولۀ «سانتیمانتالیسم غیر رئالیستی و فانتزی» میخوانند.
گاهی بعضی از اظهارنظرها رونویسی و تکراری است. گاهی منتقدان به دنبال کشف بوداییسم و شرق دورگرایی در آثار سهراب رفتهاند، زمانی او را بچه بودای اشرافی بیمسئولیت قلمداد کردهاند، گاهی انگ ابتذال و تکرار به شعر او زدهاند، گاهی ضمن زیباشمردن بعضی از اشعار او گفتهاند که تعهد اجتماعی و التزام سیاسی ندارد و … .
و اما من در کجای این طیف قرار دارم؟ فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم که سالهاست شعر سهراب انیس و مونس من است. اکثر شعرهای او در حافظهام نقش بسته است و با زمزمۀ آنها غبار عادات را از چشم و زنگار را از جان شستهام و حالا که در مقام بررسی شعر اویم، شاید چنین گمان رود که شیفتگی من نسبت به او همچون حجابی در برابر قضاوت بیطرفانه قرار گیرد. پس بهتر است از همین آغاز مشخص کنم که در این نوشته نه برآنم که در زمرۀ ستایشگران چشم و گوشبستۀ او قرار گیرم و نه میخواهم شعرش را از مقولۀ «سانتیمانتالیسم غیر رئالیستی و فانتزی» قلمداد کنم. کار من این است که با تکیه بر موازین علمی نقد، بی آنکه ادعای شناخت کامل و همهجانبۀ شعر او را داشته باشم و در صدد پاسخگویی به تمام ایرادها باشم، نظری به شعر او بیندازم. در این رهگذر سعی کردهام اظهارنظر و برداشتم مبتنی بر بافت و ساخت شعر او باشد. اگر هم مطلبی خارج از ساخت و بافت شعر او در نوشتهام راه یافته است، به تناسب آن با بحث موردنظر چشم داشتهام.
«خلاصهای از یادداشت مؤلف در مقدمۀ کتاب»