شخصیتهای مثنوی از سه فصل تشکیل شده است: باباخانی مؤلف کتاب درفصل اول جبر و اختیار را در لغت، اصطلاح علم کلام، عرفان، و قرآن و حدیث بررسی کرده است. او در فصل دوم تاریخچۀ مختصری از پیدایش مسئلۀ جبر و اختیار ارائه میدهد و به تبع آن به چگونگی پیدایش فرقههای جبرگرا و اختیارگرا در قرن دوم و سوم میپردازد. مؤلف درادامه درباره دو گروه معتزله و اشاعره که با مسئله جبر و اختیار و بحثهای مربوط به آن ارتباط مستقیم داشتند به تفصیل سخن میگوید.
باباخانی در فصل سوم به شخصیتهایی میپردازد که در مثنوی معنوی مولانا جلال الدین رومی به نوعی با مسئله جبر و اختیار پیوند خورده اند. او این شخصیتها را در پانزده عنوان مطرح میکند.
اولین شخصیت، پادشاهِ عاشق و کنیزک رنجور است. در این داستان دو موضوع به چشم میخورد که به نوعی با مسئله جبر پیوند مییابد: عجز حبیبان حاذق و کشتن زرگر به اشارت حکیم روحانی. تقریر مولوی در این ابیات ناظر بر جبر ممدوح و ستودنی است یعنی رؤیت قدرت الهی در همهٔ امور و خود را در برابر او عاجز و ناتوان دیدن. پادشاه در این داستان درمییابد که طبیبان در چنبرۀ قدرت الهی گرفتار شدهاند و دارویشان اِفاقه نمیکند پس چارۀ کار را در دعا و نیایش به درگاه خداوند میبیند و خدا هم گره از کار او میگشاید. در مورد دوم هم کشتن زرگر به امر و الهام الهی است که نشان از اندیشههای جبرگرایانه دارد.
شخصیت دوم داستان شیر و نخجیران است. شیر معتقد به جُهد و کوشش است و میگوید خداوند ابزار و وسایلی در اختیار ما قرار داده است تا با استفاده از آنها سعی و کوشش کنیم و به منزل مقصود برسیم. مولوی نشان میدهد رسیدن به مطلوب و مقصود وقتی امتیاز شمرده میشود که سعی و کوشش در آن دخیل باشد. گروه حیوانات در این داستان طرفدار توکلاند و گاهی به سوی جبر کشیده میشوند. در پایان این قصه شیرِ اختیارگرا و طرفدارِ سعی و کوشش با اینکه در مناظره با نخجیرانِ به ظاهر جبری پیروز میشود و آنان را در بطلان عقیده به جبر قانع میکند ولی در مبارزهٔ نهایی از آنان شکست میخورد و به چاه هلاکت میافتد. بابا خانی بر این باور است که در این داستان اگر چه شیر در گفتار و نخجیران در عمل نشان میدهند کفه ترازوی اختیارگرایی سنگینتر به نظر میرسد اما مشخص است که اتکای صرف به عقل و جهد و کوشش باعث غرور و خودبینی و غفلت از نیروی غیبی الهی میشود و ثمرهای جز هلاکت و تباهی ندارد.
شخصیت سوم آدم است. مهمترین و محوریترین موضوعی که در داستان آفرینش آدم با مسئله جبر و اختیار درپیوسته است گناه نخستین آدم و کیفر و مجازات و توبه اوست. به تبع این مسئله مسئله اختیار یا آزادی انسان در گزینش میان خیر و شر به وجود میآید. باباخانی ابیاتی را بررسی میکند که برخی از آنها نشان از جبر و برخی نشان از اختیار دارد. او در پایان این قسمت به این نتیجه میرسد که درابیات این داستان تناقض آشکاری به چشم میخورد که ناشی از تحیر و سرگردانی مولوی بین جبر و اختیار است.
شخصیت چهارم فرعون و تضرع و زاری او به درگاه خداست. پادشاهان مصر باستان را فرعون مینامیدند ولی در قرآن منظور فرعونِ زمان موسی است. مولوی که بیشترین توجه و نظرش به مضمونهای قرآنی است در سراسر مثنوی بر فرعون تاخته و او را با صفاتی چون کور و لعین و عنود و دیگر اوصاف مذموم معرفی کرده است که برای حفظ قدرت و سلطنت خود از هیچ جرم و جنایتی سر بار نمیزند. در یک جا، مولوی از تضرع و زاری فرعون به درگاه خدا یاد میکند. او در خلال داستان با ترتیب دادن گفتگویی بین فرعون با خدا سخنانی از فرعون بازگو میکند که از آنها اندیشه جبرگرایی برداشت میشود. چنین مینماید که گویی فرعون در ارتکاب این جرم و جنایتها ازخود هیچ اختیاری نداشته و مسخر مشیت الهی در انجام گناه بوده است. مولوی از زبان فرعون، تیرگی و پلیدی، کژی و نادرستی و خطاکاریهای فرعون و صفای باطن و درستکاری موسی را به خداوند نسبت میدهد. در بیتهایی نیز سخنهای جبرگرایانه در نیمه شب و در حالت دعا و تضرع و زاری فرعون بر زبان جاری شده است. باباخانی بر این باور است که این ابیات نه با مضمونهای قرآنی هماهنگ است و نه با وقایع تاریخی و بعید نیست مولوی تحت شرایط حیرتآوری از حضور خداوند سرمست و بیهُشانه و لاابالیوار از جبر سخن گفته است.
شخصیت پنجم خلفای عباسی هستند. مولوی در ابیاتی که اندیشه جبرگرایانه بر آنها حاکم است معتقد است خداوند این خاندان را بر مسند قدرت نشانده و مقدر کرده است که تا قیامت امر خلافت و حکومت در این خاندان باقی بماند. بابا خانی نقدهایی بر این تلقی نگاشته است. او به همین ترتیب به بررسی ابیاتی از مثنوی در مورد شخصیتهای دیگر میپردازد که پشت هر کدام از آنها اندیشههایی از جبر یا اختیار وجود دارد.
شخصیتهای دیگری که باباخانی به آنها پرداخته است، عبارتند از: امام علی و رکابدار او، موسی و شُبان، شیطان، قوم سبأ و پیامبرانشان، حضرت محمد، داوود، قوم یونس، مسلمانان و مُغ، دزد و شَحنه ـ دزد و باغبان، اَیاز و سلطان محمود.
در پایان کتاب بابا خانی میگوید که مولوی در داستانهای خود گاهی به جبر و گاهی به اختیار کشیده میشود و این امر هم شاید در بعضی جاها ناخودآگاه صورت گرفته باشد. او معتقد است مولوی با این که هر جا بحث اختیار مطرح شده آن را تایید کرده است و به دفاع از آن پرداخته و بر جبریان مخالف تاخته ولی در مناجاتی با خداوند از قوهٔ اختیار مینالد و میگوید ای کاش نبود. بابا خانی در تحلیل این آرزو میگوید چون مولوی عاشق دیدار حق است و جوار حق عالم بیاختیاری است، و در آنجا عاشق در معشوق محو میشود، از خدا میخواهد او را بیاختیار کند تا بتواند به وصل خداوند نایل شود.
گزارش: فاطمه عباسی