گرفتاریهایی که آدمیزاد با خودش، دیگری و جهان دارد
حمیدرضا ابک چنانکه در مقدمۀ بوطیقای جهالت میگوید، وقتی یادداشتهای این کتاب را با گوشی تلفن همراه مینوشت، خیال انتشار آن را به شکل کتاب در سرنداشت و آن را یادداشتهای پراکندهای میداند که «مهمترین وجه اشتراکشان این است که یک نفر تمامشان را نوشته، فقط همین». بنابراین ابک هم به شکل خاص خود خیال مخاطبی را که پیجویِ دستهبندی کتاب و انسجام مضمونی و از این دست مطالب است از همان ابتدا راحت کرده است و در همین مقدمه روشن میکند که سهگانۀ دیدن و اندیشیدن و نوشتن چگونه در او عمل کردهاند.
ابک با دیدن و اندیشیدن و نوشتن میخواهد بی هیچ چشمپوشیای با حقیقت مسائل حتی بدترینهایشان چشم در چشم شود: «تمام این مطالب نوشتههای بعد از دوران روزنامهنگاری نویسندهاند. نوشتههای دوران بازنشستگی، دورانی که دیگر نه تحریریهای برای نویسنده باقی مانده بود، نه تایپیست و ویراستاری و نه رفیقی که قبل از انتشار بدهی مطلبت را بخواند و گوشههایش را سوهان بزند و نه راستش حتی آرمانی که به خاطرش بخواهی تختهسنگی را از این سو به آن سویش بگردانی. دوران لمیدن روی کاناپۀ قهوهای و چاینوشیدن و رهاشدن در حسرت روزگاری که بود یا روزگاری که ما خاطرهاش را برای خودمان آراستهایم تا شرمسار امروزمان نباشیم؛ دوران آغاز “میدانم”ها، دوران رنگباختن تمام پاسخهایی که زمانی گمان میکردی برای پرسشهایت داشتی. دوران درک اهمیت بنیادین نقش جهل.»
ابک نوشتههای آفاقی ـ انفسیاش را پس از آن ایام که با روزنامههای بانشاط به سر شد، رقم زده است، بیآنکه همچون روشنفکران دهۀ سی چراغِ سوخته هزار بر لبش سخن به مُهر دوخته باشد. او آن سوی امید و ناامیدی، درهای شیشهای شک را یکیک به روی خواننده باز میکند: درِ اول، روزگار کار و آرمان؛ درِ دوم، حسرت آن دوران؛ درِ سوم، هراس از خودفریبی پنهان در حسرتسازی و خاطرهپردازی.
در بوطیقای جهالت ترکیب غریبی از حسهای جوراجور نمیگذارد آرام و بیخیال بخوانی. در این اثر گاه پرسش عجیبی توجهت را جلب میکند؛ پرسش مهمی که همیشه آنجا بوده کنار دستت، روی پیشبخاری کنار کتاب هزار و یکشب، ولی تو از خودت نپرسیدی: «چه میکرد پادشاه وقتی از خواب بیدار میشد؟ چه پیش چشمانش میآمد وقتی بازشان میکرد در تمام آن هزار و یک روز که فرداهای آن هزار و یک شب بودند؟» (ص116).
زبان ابک سرزنده و تر و تازه است و از دایرۀ لغات متنوعی بهرهور که دستکم بخشی از آن را خودش در حالِ زیر و بالاکردن موضوعات و گیردادن به چیزها موقع نوشتن ساخته است.
اگر بخواهم میان هر یادداشت از نوشتههای بوطیقای جهالت وجه اشتراکی بجویم، خواهم گفت طنز و جِد، شک و شجاعت، شجاعت نه فقط در شککردن، که در زلزدن در چشم دلتنگی و اندوه، ملال و بن بست.
«خلاصهای از یادداشت مهری بهفر در نشریۀ رود»