«اگر خواهان آسایش هستی، به تهران سفر نکن!… اما اگر آسایش را نادیده بگیرید، سفری است بیاندازه جذاب و مفید.»
این شروع روایت دوروتی دو وارزی، همسر دیپلمات بلژیکی، لئون لوماری دو وارزی، از سفر به ایران و اقامت ششسالهاش در تهران، در دوران مظفرالدینشاه، محمدعلیشاه و ابتدای دوران احمدشاه است.
اگر آدم دلش بخواهد به تهران اواخر قاجار سفر کند، در باغها و گردشگاههای آن روز تهران پرسه بزند، زندگی اجتماعی مردم را نظاره کند، و از برگزاری اعیاد مذهبی و وضع آموزش و بهداشت و پزشکی آن روز تهران سر در بیاورد، غذاها و بستنیها را مزه کند، در بازار و لالهزار و توپخانه بچرخد و راستۀ طلافروشها، نقرهکارها و کفشدوزها، راستۀ سفالگری و شیشهگری را نگاه کند، نگاه موشکافانه و تیزبین دوروتی دو وارزی، همسفر خوبی است:
«بازار یک دنیای کوچک است، دنیایی تونلمانند و سقفدار و عظیم که همیشه خنک و کمنور است. بازار مرکز همه چیز است، مثل باشگاهی غولپیکر که اعضایش عقاید و علایق سیاسی مختلفی دارند، در بازار هم نقشۀ همۀ شرارتها و خرابکاریها کشیده میشود… بازار به کندوی عسل بسیار بزرگی شباهت دارد با سلولهای بسیار و کوچههای تاریک کوتاه که به ورودیهای غارمانند تاریکتر حیاط یا خانهای منتهی میشوند و همیشه یک خروجی مخفی در آن پی و پشتها هست. بازار هزارتویی است که فقط اهل محل به آن پا میگذارند و کسی که به آنجا تعلق ندارد معمولا در بنبستی گیر میافتد که اگر راهنمایی نداشته باشد باید از همان راهی که آمده برگردد… بازار نبض شهر تهران است و از آنجا یک رهبر قوی می تواند درجۀ حرارت شهر را اندازه بگیرد.» (ص43).
روایت خانم دوروتی از وضعیت آموزش، مدارس اروپایی در تهران، و آموزش دختران نیز خواندنی است. و همین طور نظری که دربارۀ آموزش دختران داده است: «این امر موجب بهترشدن مرد ایرانی نیز میشود و چه بسا رستگاری ایران را هم در پی داشته باشد.» (ص137).
در بخش مربوط به آموزش و پزشکی، از نبود اتاق تشریح و نبود امکان تشریح جسد در مدرسۀ طب و منفعتطلبی طبیب و داروساز چنین نوشته است: «مجلس در اوت/مرداد آن سال قانونی برای کار طبابت تهیه کرد که به تصویب نرسید؛ چون با منافع دکترهای ایرانی که به طبابت شخصی مشغولاند و داروهای دستساز میفروشند بسیار منافات داشت… هدف داروساز ایرانی خرید گرد ارزانقیمت و فروش آن به قیمت بالا و کماثر کردن آن تا حدی است که مریضش را نکشد.» (ص138).
خانم دوروتی میگوید: «به باور ایرانیها آخرین دکتری که مریض را قبل از مرگ معاینه کرده مسئول مرگ اوست، بنابراین دکترهای ایرانی که برای شهرت خودشان اعتبار زیادی قائلاند معمولا مشورت با دکترهای اروپایی را تا وقتی کار از کار بگذرد به تعویق میاندازند و بنابراین بیجهت نیست که دکترهای اروپایی به «دکتر مردهها» مشهور شدهاند.» (همان).
«یادداشتی از زهرا امینی در نشریۀ رود»