ایرانی امروز، هر اندازه هم که بر سویه های ایرانی مَنِش و کُنِش خود و مُرده ریگ فرهنگیِ دیرینه اش، تأکید بورزد، تا هنگامی که جهانی نشود، دچار نابه هنجاریِ تاریخی/ نابه هنگامی/ ناهمزمانی (anachronism) است و چنین می نماید که همچون کالبدی مومیایی شده، از روزگاری کهن، بدین زمان آورده شده باشد. چنین موجودی -در بهترین حالت- تنها به کار نگاهداری در موزه و یا تالار پژوهشهای کالبدشناختی می خورد و پیوندی زنده و انداموار با مردم این عصر ندارد.
رویکرد به گفتمان ایرانی ماندن و جهانی شدن، دریافت تازه ای در روزگار ما نیست. نیاکان ما از دیرباز، این امر را یک خویشکاری انسانی و میهنی می شناخته و در گفتار و کردار، بدان پای بند بوده اند. سه هزاره ی پیش از این، زرتشتِ سپیتمان، راهبرِ مردمان به اندیشه و گفتار و کردار نیک، پای بند به این پیمان بوده و همگان را بدان فراخوانده است. در هزاره های پس از روزگار آن فرزانه ی دیرینه نیز، دهها تن از برگزیدگان و نامداران گستره ی فرهنگ و ادب و هنر، از فردوسی تا امروز، در هزاران برگ از اثرهای جاودانه شان، همین رویکرد را به هزار زبان بازنموده و همگان را بدان فراخوانده اند.
گفتمان کیستی ایرانی و در همان حال، بایستگی داد و ستد اندیشگی با جز ایرانیان، از آغاز پادشاهی قاجارها و به ویژه از هنگام شکل گیری پیش زمینه جنبش مشروطه خواهی، دغدغه خاطر اندیشه ورزان ایران و دستور کار همایش های آینده نگران و خواستاران رهایی ایرانیان بود و بازتاب گسترده ای در رسانه های آن روزگار داشت و در آستانه خیزش، به مشعل رهنمون پویندگان راه آزادی و پیشرفت، تبدیل گردید.
راه رستگاری ما، ایرانی ماندن به معنای دقیق و درست واژه و در همان حال، جهانی شدن با پرهیزی وسواس آمیز از در افتادن به دام سود و سودای تاراج گران جهانی و سرگردان و گمراه شدن در کژراهه «گلوبالیس» و «جهان وطنی» (محو و ناپدید شدن در شعبده اقتدار جهان خواران) و «غربزدگی» (گیج و منگ شدن در برابر جلوه های فریبنده زندگی باختریان) و «خود امروزین پنداری/ خود مترقی انگاری» (باطل اباطیل!) است.