پیدایش بنیادگرایی مذهبی و آشوب پیامد آن در چند کشور اسلامی در سالهای اخیر توجه دگربارهای را به مطالعۀ اسلام هم به عنوان ایدئولوژی و هم به منزلۀ حکومت موجب شده است. ویژگی مشترک بسیاری از این مطالعات، ویژگیای که در بیشتر بررسیهای پیشین در این موضوع نیز دیده میشود، تأکید آنها بر سرشت مطلقگرای حکومت در سرزمینهای اسلامی است که از آن غالبا با عنوان «استبداد شرقی» یاد میشود. به سخن دیگر، مفاهیمی چون رو به انحطاط، خودکامه، خودسرانه یا استبدادی برای توصیف ساختار دولت اسلامی، پیوسته به کار رفته است.
هدف از نگارش رسالۀ حاضر دو چیز است: نخست جستوجوی ریشههای نظری فرضیۀ استبداد شرقی در حوزۀ جامعهشناسی. برای این منظور نشان داده خواهد شد که بررسی مطلقگرایی اسلامی به طور کلی، از تکرار مجموعهای از مضامین و اندیشههای بسیار تعمیمیافته و بلکه سادهانگارانه، فراتر نرفته است؛ مضامین و اندیشههایی که پس از کاربرد درازمدت و از این رو اجتنابناپذیر نزد مردم پابرجا شده است. هدف دوم و حتی مهمتر از اولی مقایسهکردن و در برابر هم قرار دادن تصورات کلیشهای با دورۀ مشخصی از تاریخ است؛ برای این منظور دورۀ نخست خلافت عباسی انتخاب شده است.
اگرچه تأسیس نظام خلافت حدود یک قرن پیش از انقلاب عباسیان است، دورۀ پیش از عباسیان تقریبا با جنگهای مداوم داخلی و کشمکشهای درونی همراه بوده است. از این گذشته دولت هنوز در مرحلۀ شکلگرفتن بود، و منطقه تحت فرمانروایی مسلمین، همچنان در حال گسترش. انتقال خلافت از امویان به عباسیان در واقع نقطۀ عطفی در تاریخ دولت اسلامی به شمار میرود و پیشدرآمد دگرگونیهای مهمی در همۀ زمینههای حکومت بود، که از آن پس بسان سرمشقی برای بسیاری از دولتهای جانشین قرار گرفت. از این رو دورۀ حدودا میان 132-236ق/ 750-850م شاید بهترین تصویر را از نخستین گونۀ دولت اسلامی نیرومند و متمرکز به ما ارائه دهد. این دوره اگر «عصر زرین اسلام» قلمداد نشود، بیتردید باید به منزلۀ یکی از بااهمیتترین مراحل در توسعۀ کلی تمدن اسلامی به شمار آید.