اَمالی سید مرتضی / تالیف: علم الهدی علی بن حسین موسوی ملقب به سیدمرتضی ۳۵۵-۴۳۶/ ترجمه و تحقیق: حسین صابری/ مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی ۲۰۱۷/۱۳۹۶.
ترجمه این کتاب در پنج جلد و توسط بنیاد پژوهش های اسلامی در سال ۱۳۹۶ چاپ شده است؛ جلد اول مجلس ۱- ۱۶؛ جلد ۲ مجلس ۱۷-۳۸؛ جلد ۳ مجلس ۳۹-۶۱؛ جلد ۴ مجلس ۶۲-۸۰ و جلد پنجم نمایه ها.
در جلد اول مترجم به شرایط اجتماعی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی دورۀ حیات شریف مرتضی و سپس زندگینامه و آثار او پرداخته است. مترجم در صفحات ۴۱ – ۴۴، اَمالی را معرفی می کند که سیدمرتضی آن را نیز غُرَرُالفَوائد و دُرَرُ القَلائد می نامید. اَمالی شامل مجلس هایی متفاوت است که در موضوعات و زمان های گوناگون املا شده و مجموعا هشتاد مجلس است. زمان شروع این املاها معلوم نیست ولی طبق گفتۀ ابویعلی محمد بن حسن بن حمزه جعفری، سیدمرتضی املای این مجالس را در روز پنجشنبه ۲۸ جمادی الاول ۴۱۳ ق به پایان رسانید. در هر مجلس سید آیه یا حدیثی را بر اساس دیدگاه معتزلیان تفسیر و بررسی می کند و علاوه بر تفاسیر آیات و احادیث، به موضوعاتی که مطلوب شاعران عرب در دوره جاهلیت و صدر اسلام بوده توجه نموده و در نتیجه به بیان شعرها، شرح، نقد و مقایسه آنها با یکدیگر پرداخته است. مترجم نُسخه های خطی کتاب اَمالی را در صص ۴۴ – ۵۱ فهرست کرده و از آنها یک معرفی کلی به دست داده است. قدیم ترین نسخه مربوط به ۵۶۷ ق و متعلق به حسین بن ابی عبدالله بن ابراهیم خُومجانی است.
مترجم در همه جلدها هر مجلس را ترجمه (بالای صفحه) و در پاورقی کتاب، تحقیقات خود را آورده است. او در تحقیق خود ابعاد گوناگون ادبی و لغوی را مد نظر داشته و به ترجمه آیات و احادیث و ابیات، و تفسیرهای مختلف لغات توجه کرده است. نام سوره ها و شماره آیات و در صورت لزوم ارجاعات مربوط به متن اصلی و نیز مؤیداتی در پاورقی آمده است. ارزیابی کار مترجم در حوصله این گفتار نیست ولی همت و تلاش او در احیای یکی از مهمترین میراث شیعه ستودنی است.
نتایج جستجو:
رونمایی از تصحیح جدید مثنوی معنوی در پنچ شهر ایران و ترکیه
رونمایی تصحیح موحد از «مثنوی» در ۵ شهر ایران و ترکیه
محمدعلی موحد
تصحیح جدید «مثنوی معنوی» مولانا به قلم دکتر محمدعلی موحد که در دیماه منتشر میشود در پنج شهر ایران و ترکیه رونمایی خواهد شد.
به گزارش ایسنا بر اساس خبر رسیده، این تصحیح که به همت انتشارات هرمس و فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر میشود بر اساس ۱۱ نسخه صورت گرفته است و هشت تا نه نسخه، نسخههایی هستند که طی ۳۰ سال پس از وفات مولانا یعنی تا آخر قرن هفتم هجری کتابت شدهاند. مصحح خود را مقید به نسخ قرنی که «مثنوی» در آن سروده شده دانسته است و پای از آن فراتر ننهاده است چراکه کلیه تحریفها و دستبردها به متن «مثنوی» نیز زان پس روی داده است.
این اثر با مقدمهای مبسوط همراه است که استاد دکتر محمدعلی موحد در مقدمه به ملاحظات کلی درباره تصحیح «مثنوی» و شیوه کار خود در تصحیح جدید آن اشاره میکند؛ ملاحظاتی چون عوامل موثر در تحریفهای «مثنوی»، «مثنوی» به عنوان نمونه ادبیات مهاجرت، زبان ویژه مولانا و تاثیرپذیری آن از محیط پیرامون. موحد با این نظر نیکلسون، فروزانفر، مینوی و گلپینارلی اتفاق دارد و معتقد است که «مثنوی» در سالهای آخر زندگی مولانا دائما در معرض تجدیدنظر و اصلاح و بازسازی بوده است و دگرسانیهای ضبطشده در نسخههایی را که در ۱۵ سال اول بعد از درگذشت مولانا کتابت شدهاند، حاصل و نتیجه این بازخوانیهای مکرر میداند. موحد خواسته است متنی پیراسته و قابلفهم و درخور اعتماد در دسترس عاشقان «مثنوی»، این اثر شکوهمند بینظیر، بگذارد که هم خوانندگان عادی را به کار آید و هم اهل تحقیق و نقد علمی به آن استناد کنند.
مرکز فرهنگی شهر کتاب اعلام کرده با همکاری دانشگاههای تبریز، سلجوق قونیه، آنکارا، استانبول و رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در ترکیه، نشستهای رونمایی از تصحیح جدید «مثنوی معنوی» به کوشش دکتر محمدعلی موحد را در ماههای دی و بهمن سال جاری در شهرهای تهران، تبریز، قونیه، آنکارا و استانبول برگزار میکند تا علاقهمندان به آثار مولانا با تعمق بیشتر به این اثر جاودان بنگرند و بهره ببرند.
همچنین ترجمه دو اثر دکتر محمدعلی موحد به زبان ترکی ـ تکنگاری «شمس تبریزی» به قلم دکتر علیگوزل یوز، مدیر گروه زبان فارسی دانشگاه استانبول و «مبالغه مستعار» با ترجمه دکتر نعمت یلدیریم، مدیر گروه زبان فارسی دانشگاه آتاتورک ارزروم ـ در ترکیه رونمایی میشود.
نخستین نشست رونمایی در روز سهشنبه پنجم دیماه با حضور مولویشناسان، صاحبنظران، استادان دانشگاهها، دانشجویان، نویسندگان، شاعران و علاقهمندان در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار میشود.
الگو گرفتن از روشنفکران و چهره های مشهور یا تبعیت از عقلانیت انتقادی
عباس کاظمی (جامعهشناس) میگوید: چیزی که جامعه به آن احتیاج دارد خرد انتقادی و عقلانیت انتقادی است. اینکه چه کسی سراغ چه سلبریتی یا سوپراستار یا روشنفکری میرود یا خودش الگوی خودش را میسازد، مساله فرعی است. مساله اصلی این است که جامعه چقدر توان انتقادی دارد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، آیا الگو شدن سلبریتیها اتفاق نگران کنندهای است؟ آیا شبکههای مجازی و ارتباطات نوین تنها به نفع قدرتمندتر شدن ستارهها در ذائقهسازی بودهاند؟ اینها سوالاتی است که از «عباس کاظمی» جامعهشناس و عضو پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم پرسیدیم. جامعهشناسی که به شدت با خطدهی به مردم و جدا کردن دو بخش سلبریتی و روشنفکر از همدیگر مخالف است. مشروح این گفتگو را در زیر میتوانید بخوانید:
اکنون که سلبریتیها و ستارهها برای مردم ذائقهسازی میکنند بهنظر میرسد باید نگران جامعه بود که بار این سیاستگذاریها از مسائل فرهنگی و سیاسی و اجتماعی گرفته تا خوراک و پوشاک بر دوش سلبریتیهاست.
من نمیدانم چرا باید نگران جامعه باشیم؟! این «مایی» که نگران جامعه است چه کسی است؟
نگرانِ زیستِ یک جامعه پویا در حوزه اندیشه…
سلبریتیها هم بخشی از الیت و نخبگان جامعه هستند؛ حالا بخشی از آن هنرمند، فوتبالیست و نویسنده و بخشی دیگر روشنفکرند. هرکدامشان به نحوی روی فرهنگ تاثیر میگذارند؛ چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم. این امر میتواند جنبههای مثبت یا منفی داشته باشد اما مطمئن باشید که صرفا پدیدهای منفی نیست که ما نگران باشیم. از طرفی من با این مفهوم که یک گروهی نگران جامعه باشند بهطورکلی مشکل دارم. این خودش یک نگاه نخبهگرایانه است. وقتی میگوییم سلبریتیها که بخشی از جامعه نخبگان جامعه هستند ممکن است جامعه را به سمتی بکشانند که ما دوست نداشته باشیم؛ باید ببینیم اصلا این «ما» کیست؟ ما هم بخش دیگری از نخبگان جامعه هستیم که این حرف را میزنیم و از طرف مردم نظر میدهیم. نکته دیگر اینکه ما فکر میکنیم مردم بهطورکلی تحت تاثیر سلبریتیها هستند. سلبریتیها تاثیری روی زندگی روزمره مردم دارند اما خیلی وقتها الگویی که از پایین برای تغییر زندگی شکل میگیرد هم وجود دارد که درنهایت تاثیراتش را در بالادست نیز میگذارد. بنابراین همیشه نگاه را از بالا به پایین نباید؛ دید از پایین به بالا هم میتوان داشت.
فکر نمیکنم اندیشمندان هیچوقت نقش تاثیرگذاری زیادی به عنوان یک الگو داشتهاند. اگر منظورمان عصر مدرن است باید ببینیم کدام قشر دانشگاهی توانسته در یک دوره روی زندگی مردم به این شدت تاثیر گذاشته باشد؟
در جامعه امروز؛ چه نخبههای اندیشه؛ چه ستارهها یا سلبریتیها همواره بر مردم تاثیرگذار بودهاند و به صورت متناوب نقشهایی برعهده داشتهاند. و آن وقت شما میگویید الگو شدن صرف سلبریتیها بار منفی ندارد؟
من نمیگویم بار منفی ندارد. بلکه مثل هر پدیده دیگری بار مثبت و منفی دارد. شما دو گروه اندیشمندان و سلبریتیها را از هم جدا کردید و فرض کردید که یک زمانی اندیشمندان روی زندگی مردم خیلی تاثیر داشتند و الان سلبریتیها. من با این فرض هم مخالفم؛ فکر نمیکنم اندیشمندان هیچوقت چنین نقش تاثیرگذاریای به عنوان یک الگو روی مردم داشتهاند. اگر منظورمان عصر مدرن است که باید ببینیم کدام قشر دانشگاهی توانسته در یک دوره روی زندگی مردم به این شدت تاثیر گذاشته باشد؟ همان موقع هم بازیگران سینما و فوتبالیستها نقش داشتند.
این وزنه به مرور به نفع سلبریتیها سنگین نشده است؟
نه. فقط متکثر شده است. یعنی شبکههای اجتماعی باعث شد سلبریتیهای جدید و خُرد نیز در کنار سلبریتیهای قدیمیتر ایجاد شوند. سلبریتیهایی که بدون اینکه موقعیت تثبیت شدهای مثل فوتبالیستها و هنرمندان و… داشته باشند صرفا در فضای مجازی شکل گرفتهاند و اینها به هر شیوهای تاثیرشان را در زندگی روزمره مردم میگذارند. همانطور که گفتم میتوان آنها را نقد کرد اما نباید به عنوان منبع تهدید به حساب آورد.
شبکههای اجتماعی باعث شد سلبریتیهای جدید و خرد نیز در کنار سلبریتیهای قدیمیتر ایجاد شوند؛ این شیوه ما را با دنیای جدیدی مواجهه میکند که باید از نو فهم شود. دولت و تلویزیون حکومتی نقش گذشته خود را از دست دادهاند و از قدرت مرجعسازیشان کاسته شده است.
به نقش شبکههای اجتماعی اشاره کردید. با این روندی که پیش می رود فکر میکنید بیشتر فضای اجتماعی، تلویزیون و ماهواره موثر بوده یا دولت و سیاستگذاران حوزههای کلان هم تاثیرگذار بودهاند؟
چیزی که به عنوان سلبریتی میشناسیم در جامعهشناسی کلاسیک به عنوان رفرنس گروپ یا گروه مرجع خوانده میشود. این گروه مرجع در دوره سنتی گروه روشنفکران سنتی بودند اما در عصر جدید، تکثر گروههای مرجع شکل میگیرد. مثلا برای دانشجویان استاد، گروه مرجع است، برای کارآموز هنر، استاد هنرش و برای کسی که تمرین سیاسی میکند شخصیت سیاسی آن حزب و جناح، گروه مرجع است. پس ما با تکثری از گروههای مرجع مواجهیم. کاری که فضای مجازی کرده این است که یکسری از گروههای مرجع را پاپیولار کرده؛ یعنی از آن قشر محدودش که دانشجو بوده، برده به سایر اقشار جامعه تسری داده است. مورد دوم اینکه یکسری سلبریتی مجازی خلق کرده که در بدو امر در عالم واقعی جایگاهی ندارند. اینها در فضای مجازی شکل میگیرند و شناخته شده و محل رجوع میشوند. این شیوه ما را با دنیای جدیدی مواجهه میکند که باید از نو فهم شود. نه صرفا به عنوان منبع تهدید، بلکه به عنوان فرصتهایی برای تغییرات جدید که در زندگی در عمل در حال رخ دادن است. با این حساب دولت و تلویزیون حکومتی نقش گذشته خود را از دست دادهاند و از قدرت مرجعسازیشان کاسته شده است.
برای این فهم دوباره و بازتولید هرچیزی که میشناسیم؛ جایگاه عقل و عقلگرایی کجاست؟ آنچه که از آن به عنوان منبع اندیشه میشناسیم.
فرض اینکه سلبریتیها عقل ندارند و نخبهها و اندیشمندان عقل دارند؛ درست نیست!
ما روشنفکرانی داریم که فقط اسم روشنفکری را یدک میکشند. آنها موقعیت بالایی میتوانند داشته باشند اما به لحاظ علمی و اخلاقی در رده بالایی نیستند که منبع الگو باشند.
البته همه سلبریتیها را در یک دسته قرار ندارند…
روشنفکران و اندیشمندان را هم نباید در یک دسته قرار داد. ما روشنفکرانی داریم که فقط اسم روشنفکری را یدک میکشند. موقعیت بالایی هم میتوانند داشته باشند اما به لحاظ علمی و اخلاقی در رده بالایی نیستند که منبع الگو باشند اما خب امروز در این مقام قرار دارند. در مورد هنرمندان و سلبریتیهای ورزشی هم همین موضوع را داریم که هیچ چیزی نیستند اما در فضای مجازی تبدیل به سلبریتی و الگو شدهاند. من فکر میکنم نقد شما به هر دو جا صادق است و این دوگانه دیدن را زیر سوال میبرم. این هم برخواسته از دیدگاهی است که در مطالعات فرهنگی دارم؛ آنهایی که دیدگاه نخبهگرایی دارند ممکن است با شما هم عقیده باشند.
اینستاگرام و تلگرام مردم عادی را هم وسط میدان آورده و آنها هم امکان سلبریتی شدن پیدا کردهاند.
درست است که میگویید سلبریتیها در ۵۰ سال گذشته که اندیشمندان هم الگو بودند؛ وجود داشتند اما در جامعه امروز باوجود نقش پررنگ شبکههای مجازی و تلویزیون این موقعیت برجستهتر شده. با این اوصاف میشود گفت به سمت جامعه دیگری میرویم؟
اینستاگرام و تلگرام، شخصیتهای فرهنگی، سیاسی و روشنفکری را هم بزرگ کردند؛ کانال و گروه دارند و از این طریق مطالبشان برای بیشتر شناسانده شدن قابل دسترس شده است. اما همین فضای مجازی کاری کرده که مردم عادی را هم وسط میدان آورده و آنها هم امکان سلبریتی شدن پیدا کردهاند. من این را بد نمیدانم، به نظرم خوب هم هست چون از آن نگاه نخبهگرایانه، طبقاتی و منزلتی خارج میشود. منِ کارگر و آبدارچی و خیاط و منِ نقاش معمولی که در نقاشی معروف نیستم اما برای خودم نقاشی میکنم و منِ عکاسی که شناخته شده نیستم حالا دیگر این قدرت را پیدا کردهام که به اندازه آن عکاس شناخته شده خودم را در این فضا نشان دهم؛ این به نظر من یک امکان است. اگر من اینجا به لحاظ نوع عکسهایی که ارائه میکنم شناخته شوم یا اصلا انجمن عکاسی من را به رسمیت نمیشناسد و کارم چیز دیگری است اما به عکاسی علاقه دارم، این شبکههای اجتماعی این امکان را داده که من بُعد دیگر وجودیام را توسعه دهم و اگر کارم خوب باشد شناخته شود و مورد تقدیر قرار بگیرم و این ضرورتا به نظرم چیز بدی نیست. اتفاق خوبی است که من اینجا سلبریتی شوم. زندگی روزمره مهمتر و جدیتر میشود و وسط میآید. اینکه از نخبگان و اندیشمندان دفاع کنیم و بگوییم آنها باید به مردم خط بدهند؛ من میگویم نه، مردم حق دارند خودشان تعیین کنند که از چه کسی الگوبرداری کنند.
اگر فقط به اندیشمندان تکیه کنیم و تقابل بین آنها و سلبریتیها ایجاد کنیم به سمت نوعی دیکتاتوری اندیشمندان میرویم. چیزی که جامعه به آن احتیاج دارد خرد انتقادی و عقلانیت انتقادی است.
البته مردم را توده بیشکلی که نظر و ایدهای ندارند نمیبینم اما واقعیت این است که همه تحت تاثیر هستیم و اغلبمان در نهایت، گروهی را مرجع قرار میدهیم. سوال این است که در بلندمدت و در سیری که جامعه طی میکند اگر از اندیشمندانش جدا شود به مشکلی برنمیخوریم؟
من تمایز بین اندیشمندان و سلبریتیها را در برابر مردم قبول ندارم. دوم اینکه اگر ما فقط به اندیشمندان تکیه کنیم و این تقابل را ایجاد کنیم به سمت نوعی دیکتاتوری اندیشمندان میرویم که هرچه آنها بگویند باید بشود. آنها گفتند انقلاب کنید کردیم، گفتند اصلاح کنید کردیم. من میگویم اینگونه به داستان نگاه نکنیم. چیزی که جامعه به آن احتیاج دارد خرد انتقادی و عقلانیت انتقادی است. که به کمک رسانهها، آموزش و پرورش و دانشگاه باید مردم را توانمند کرد. اینکه حالا چه کسی سراغ چه سلبریتی یا سوپراستار یا روشنفکری میرود یا خودش الگوی خودش را میسازد برای ما مساله فرعی است. مساله اصلی این است که جامعه چقدر توان انتقادی دارد. اما به اینکه شبکههای اجتماعی توان انتقادی را میگیرند من اعتقاد ندارم. شبکههای اجتماعی مثل هرچیز دیگری میتواند تقویت یا تضعیف کننده این موضوع باشند. اما برای تقویت یا بازتولید توان انتقادی باید آموزش و پرورش و مساله آموزش وسط بیاید که فرد از کودکی و نوجوانی بتواند به قدرت استدلال و انتخاب و تفکر انتقادی دست یابد و درست انتخاب کند. اینکه بگوییم «مردم دارند فلان چیز را انتخاب میکنند و من نگرانم» به نظر من خودش دیکتاتوری است. سالها با همین مساله دیدگاههای مختلف را سرکوب کردهایم. اینکه ما نگرانیم که مردم چرا به آن سمت میروند. خب به من چه که نگرانم؟ اگر مردم قدرت تفکر انتقادی داشته باشند خودشان مسیرشان را انتخاب میکنند. من کسی نیستم که تعیین کنم. این روزنامهنگار و روشنفکر نیست که باید نگران باشد.
رسانه و تلویزیون نقش مهمی برای منفعل کردن مردم دارند.
با این حساب و باتوجه به اینکه نهادهای آموزشی ما دولتی هستند فکر میکنید برای این توانمندسازی نوک پیکان مسئولیت به سمت دولت برمیگردد؟
رسانه و تلویزیون نقش مهمی در منفعل کردن مردم دارند. تلویزیون ما دو بُعد دارد؛ یکی ارشادی است که سیاست و مذهب را تبلیغ میکند. دوم اینکه احساسات و عواطف مردم را تقویت میکند؛ به کمک تبلیغات تجاری، سیاسی و مذهبی. سه چهار ماه ما فقط در تلویزیون فقط تبلیغات مذهبی است؛ این یعنی تقویت قدرت احساسات و عواطف جامعه. در عوض رسانهها چقدر قدرت انتقادی و تعقل ما را دستکاری میکنند؟ هیچ. از سویی دیگر، آموزش و پرورش دارد به ما یک ذهن حسابگرانهِ مکانیکیِ کنکوری آموزش میدهد. تا دوره دکترا ما داریم برای مقاطع امتحان و کنکور آموزش میبینیم اما جایگاه تفکر تحلیلی و انتقادی کجاست؟ هیچ کجا. این نتیجهاش میشود که شما نقد میکنید. من میگویم به جای نقد وضعیتی که رخ میدهد و نگرانش باشیم باید روی موضوعات پایه کار کنیم؛ اینکه مردم آموزش صحیح ندیدهاند و به سمت هر بادی که میوزد میتوانند بروند نتیجه همین تبلیغ رسانههاست بعد شما نگرانید که مردم چرا سراغ سلبریتیها میروند؟ خب مردم احساسی و عاطفی شدهاند و این بُعد بیشتر تقویت شده است. برای ایرانیها که بعد عاطفی و احساسیشان به کمک تلویزیون و دیگر رسانههای سیاسی یا مذهبی دایم تقویت میشود و قدرت ذهن مکانیکیشان از طریق نظام کنکوری شده بازتولید میشود، جایی برای تعقل و خرد انتقادی نمیماند.
در شرایطی که بُعد عاطفی و احساسی ایرانیها به کمک تلویزیون و دیگر رسانههای سیاسی یا مذهبی تقویت میشود و قدرت ذهن مکانیکیشان از طریق نظام کنکوری شده بازتولید میشود، جایی برای تعقل و خرد انتقادی نمیماند.
فرض را بر این بگذاریم که به مرحلهای رسیدیم که مردم این توان انتخاب را به اندازه مطلوب داشتند. یکی از مزایای سلبریتیها حضور پرقدرتشان در شبکههای اجتماعی است اما فعالان حوزه اندیشه ما به نظر میرسد بیشتر در لاک خودشان هستند و زبانشان سختتر و ارتباطشان سنتیتر است و کمتر از ابزار دنیای امروز بهره میگیرند پس در این شرایط مطلوب هم خوراک فکری آن جامعه روشنفکر برای مردم کم دسترستر است.
این مشکل سیستم آموزشی ماست. وزارت آموزش و پرورش یکی از توسعهنیافتهترین وزارتخانههاست. نظام معلمی ما با تغییر بیگانه است، مدام کتابهای درسی را تغییر میدهند اما مدیران آموزشی و معلمان خودشان را تغییر نمیدهند. بماند اینکه کتب درسی نیز با اطلاعات بهروزی که فرزندانمان دارند خیلی فاصله دارند. آموزش و پرورش تقریبا هیچ اطلاعات جدیدی به دانشآموزان ما نمیدهد، از سوی دیگر پرورش انتقادی نیز به کل به دست فراموشی سپرده شده است.
مدرسه عقبماندهترین نهاد است برای پرورش آدمها برای پیشرفتهترین بخشهای جامعه. برای همین یک استاد دانشگاه و روشنفکر خودش را چندان به روز نمیکند. درحالی که جامعه با این شبکههای اجتماعی به طور مداوم در ارتباط است.
چند وقت پیش فیلمی در همین شبکههای مجازی پخش شد که وضعیت صد سال پیش تا الان را مقایسه میکرد. از هر تکنولوژی که مثال میزد میگفت صد سال پیش چطور بود و الان چطور است. اما در مورد وضعیت علم و مدرسه شیوه اداره، شیوه نشستن و تدریس کلاس امروز همان است که صد سال پیش بود؛ برای همین میگویم مدرسه عقبماندهترین نهاد است برای پرورش آدمها برای پیشرفتهترین بخشهای جامعه. برای همین یک استاد دانشگاه و روشنفکر خودش را چندان بهروز نمیکند. درحالی که جامعه با این شبکههای اجتماعی به طور مداوم در ارتباط است. خیلی از معلمان و استادان را میبینیم یک کامپیوتر را نمیتوانند روشن کنند و تایپ کنند و این برمیگردد به عقب ماندگی آموزش و پرورش در ایران. نمیشود به جهان تسری داد؛ این مساله برمیگردد به رکود سیستم آموزش و پرورش در ایران که باید فکری به حالش شود.
بحثهای فلسفی و جملههایی زیادی به نقل از نویسندگان و اندیشمندان در شبکههای اجتماعی دست به دست میشوند که صادق هدایت، شریعتی، همینگوی و… پای ثابت آن هستند. هرچند که اغلب نادرست و ساختگی یا دستکاری شدهاند، اما این علاقهمندی نشان میدهد این محتوای فرهنگی طرفدار عام هم زیاد دارد. اما تولیدکنندهاش که آن نویسنده و اندیشمند است بهطور مستقیم در این شبکهها فعال نیست که محتوا تولید کند.
این مشکل به روزنامهنگاران برمیگردد؛ روزنامهنگاران به اندازهای که به سلبریتیهای هنرمند و فوتبالیست توجه دارند به استادان دانشگاه و روشنفکران توجه نشان نمیدهند. برای همین، اینکه تولیدات مکدونالدی یا پاپیولار شده شکل بگیرد و به دست مردم برسد دست خود روشنفکر نیست. کسان دیگری باید اینها را بستهبندی کنند و به دست مردم برسانند. یک بخش عمده آن بر دوش روزنامهنگار است. روزنامهنگار واسط بین حلقه روشنفکری و اندیشه با مردم است و باید این نقش را به خوبی ایفا کند و اگر این اتفاق نمیافتد به نظرم نقطه ضعف آنهاست که این محتوای اندیشمندانه را مشخص، شسته رفته و ساده نمیکنند. همین تولید محتوا در فضای مجازی به عهده کیست؟ یک روشنفکر باید بنشیند جملات خودش را بیرون بدهد؟ نه، یک حلقه واسطی نیاز دارد که اینها را برای جامعه هدایت کند.
اینکه تولیدات مکدونالدی یا پاپیولار شده شکل بگیرد و به دست مردم برسد دست خود روشنفکر نیست. کسان دیگری باید اینها را بستهبندی کنند و به دست مردم برسانند.
با این اوصاف فکر میکنید اوضاع بر همین منوال پیش میرود؟ بهتر و بدتری وجود ندارد؟
من اصلا به بهتر یا بدتر شدن اعتقادی ندارم. میگویم جامعه همیشه خودش را نجات میدهد و هیچوقت نگران آینده جامعه نیستم. نگران نیستم که جامعه یا حوزه روشنفکری بدتر میشود چون وضع ناراحتکنندهای که ما الان میبینیم قبلا هم بوده اما چون از آن فاصله میگیریم فکر میکنیم «گذشته» عصر درخشانی بوده است. اگر واقعگرایانه نگاه کنیم میبینیم که هیچ اتفاق عجیب و غریبی قرار نیست در آینده بیفتد. ما داریم بالغ و بزرگتر میشویم اما همیشه با وضعیت بد و خوب روبرو خواهیم بود.
منبع: ایلنا
مدخلی بر خداشناسی اسلامی: جستاری در خداشناسی تطبیقی
«مدخلی بر خداشناسی اسلامی: جستاری در خداشناسی تطبیقی»، نگاشته مشترک لوئی گارده و ژرژ قنواتی، سالها زودتر از اینها باید به فارسی درمی آمد، اما زمان برای آثار کلاسیک هیچ گاه دیر نیست. این کتاب مهم درباره علم کلام اسلامی و الهیات مسیحی از همان زمان انتشارش مورد توجه محققان بوده است (این را هم از مدخل مطالعات اسلامی در دایره المعارف دین، ویراسته الیاده می توان فهمید و هم از مقدمه لوئی ماسینیون بر این کتاب)؛ در میان فارسی زبانان بیشتر از طریق ترجمه سه جلدی عربی آن به قلم صبحی صالح و فرید جبر، دو دانشمند مطرح علوم اسلامی، با عنوان «فلسفه اندیشه دینی در اسلام و مسیحیت» شناخته شده است.
این کتاب ساختاری سه بخشی دارد: بخش نخست درباره ساختار علم کلام اسلامی (دوره بندیهای و روشهای گوناگون آن؛ جایگاه آن در میان سایر علوم؛ و ساختار عقایدنامه ها)؛ بخش دوم درباره الاهیات مسیحی با ارجاع به اندیشه اسلامی؛ و بخش پایانی مقایسه میان علم کلام اسلامی و الاهیات مسیحی. تک تک این بخشها را کتابی مستقل می توان در نظر گرفت.
نکته مهمی که مورد توجه مولفان در بخش سوم قرار گرفته است این است که در کلام اسلامی، به خلاف الاهیات مسیحی، اصول ثابتی برای تعیین حدود دینداری، از آن سنخ که در شوراهای گوناگون مسیحی ــ از جمله مهمترین آنها، شورای نیقیقیه ــ مطرح شده است، وجود ندارد. این امر سبب شده که تعیین دایره دیندار و خارج از دین در اسلام امری سیال گردد، که البته لوازم خاص خود را هم در پی داشته است.
این کتاب به همت جناب آقای احسان موسوی خلخالی، مترجم فاضل، در یک جلد از زبان عربی به فارسی برگردانده شده و در جای خود اشاره هایی نیز به مطالب شیعی شده، به جبران نقصی که لویی ماسینیون در مقدمه خود بدان اشاره کرده است. سپاس فراوان از مترجم محترم و انتشارات حکمت که آن را به شکلی پاکیزه در اختیار نهاده است.
فلسفه اندیشه دینی در اسلام و مسیحیت، نوشته لویی گارده و ژرژ قنواتی (بر مبنای ترجمه عربی صبحی صالح و فرید جبر)، ترجمه احسان موسوی خلخالی، انتشارات حکمت، آبان ۱۳۹۶، ۸۰۴ صفحه، ۷۵۰۰۰ تومان (جلد سخت).
نوشته: حسین خندق آبادی
مکاشفه و تماشا: سه سفر به قلب جهان شیعه
مکاشفه و تماشا: سه سفر به قلب جهان شیعه عنوان یک طرح موفق فرهنگی مشترک میان آلمان و ایران است. این طرح با اعتقاد به این که یک عکس بیشتر از هزاران کلمه سخن می گوید و دوربین ابزار شناخت است برای آنان که دوستدار دانستن اند، اولا بیانگر گوشه ای از تاریخ هنر عکاسی در جهان است و ثانیا به گفتگوی متقابل فرهنگ ها از نگاهی نو و به شیوه ای غیر کلامی و با استفاده از زبان هنر می پردازد. منظور از سه سفر، سفر ناصر الدین شاه به همراه عکاس ویژه اش به عتبات در حدود ۱۵۰ سال قبل، سفر عکاس های ویژه مظفرالدین شاه به عتبات در حدود ۱۱۰ سال قبل و سفرهای عکاس مشهور و معاصر آلمانی هانس گئورگ برگر (۱۳۷۹- ۱۳۸۴) به حوزه های علمیه شیعه در شهرهای مختلف ایران است. در این طرح چاپ یک کتاب (۲۴۵ صفحه ای) و اجرای شش نمایشگاه (منتخبی از عکس ها) به ترتیب در شهرهای مشهد، تهران، قم، اصفهان، برلین، و فرایبورگ پیش بینی شده است.
کتاب شامل شش مقاله کوتاه و حدود دویست عکس منتخب از آثار برجای مانده از این سفرهاست. درونمایۀ عکس ها نمایی قدیم از مکان های مقدس شیعیان در عراق و ایران و نیز مراکز قدیم و جدید آموزشی طلاب و روحانیون شیعی است. پاره ای از عکس ها بویژه موارد معدودی که در حدود ۱۵۰ یا ۱۰۰ سال قبل احتمالا با بالون از فراز نجف، کربلا و سامرا گرفته شده اند، چشمان هر عکاس متخصص را خیره می کند و زبان او را به تکرار آفرین گویی بر چنین کوششی باز می نماید. این عکس های تاریخی از آرشیو و خزانۀ کاخ گلستان تهران گرفته شده اند و عکس های معاصر از آرشیو عکاس. در بخش مقالات، مؤلفان هر یک متناسب با تخصص خویش و از منظری متفاوت به این آثار قدیم و جدید نگریسته اند و در بارۀ آنها به اظهار نظر پرداخته اند. این کتاب دو زبانه (آلمانی و فارسی) دو ادیتور یا سرویراستار دارد: بخش آلمانی با مسئولیت دکتر بوریس فون براوخیچ و بخش فارسی با مسئولیت دکتر سعید عدالت نژاد. این کتاب در هفتۀ آخر شهریور ماه ۱۳۹۶/ سپتامبر ۲۰۱۷ در برلین توسط ناشر معروف آثار هنری (کِرِر Kehrer) در ۲۴۵ صفحه با چاپ و کاغذ بسیار نفیس منتشر شد. کتابخانه های ایران از این هدیۀ وزارت خارجه آلمان می توانند بهره مند شوند. برای سفارش این جا را کلیک کنید.
برگزاری نمایشگاه منتخبی از عکس ها به اهتمام وزارت خارجۀ ایران، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، کاخ گلستان تهران، آستان قدس رضوی، شهرداری اصفهان، دفتر تبلیغات حوزۀ علمیه قم (نگارستان اشراق) و چند نهاد فرهنگی دیگر در نیمۀ دوم سال ۱۳۹۶ برگزار می شود. اولین نمایشگاه در نگارخانۀ رضوان مشهد از پانزدهم مهر ماه آغاز شده و به مدت دو هفته برقرار است. نمایشگاه تهران در کاخ گلستان از دهم آبان به مدت دو هفته برقرار خواهد بود. برای دیدن فهرست کتاب، جدول زمانی نمایشگاه های قم، اصفهان، برلین و دیدن نمونه هایی از عکس ها و مطالب کتاب به سایت تماشا ۹۶ مراجعه فرمائید.
دیانت و عقلانیت
دیانت و عقلانیت
كتاب دیانت و عقلانیت: یادداشتهایی در قلمرو دینشناسی انتقادی به قلم رضا بابایی در آستانۀ نشر است. این كتاب در پنج فصل میكوشد قرائتی عقلانی از آموزه های اسلامی ارائه و نیز برخی آسیبهای دینشناسی سنتی را واكاوی كند. فصل دوم كتاب، با نام «دین و متون دینی»، پارهای بدفهمیها را در خوانش متون اسلامی بررسی کرده است. آنچه در پی میآید، برگهایی از این فصل است كه نویسندۀ كتاب در اختیار سایت آثار برتر گذاشته است.
درنگی در نسبت دینداری با متون دینی
در یکی از شبهای ماه رمضان، روحانی محترمی در تلویزیون میگفت: «صدها روایت معتبر و قوی دربارۀ امانتداری در منابع اسلامی موجود است، و این نشان میدهد که مسئلۀ امانتداری چقدر در اسلام مهم است».
درست میگوید، ولی:
روایات اسلامی، برخی فضایل اخلاقی را بسیار برجسته میکنند؛ آن قدر که انسان معاصر، دلیل آن را نمیفهمد؛ مانند همین «ردّ امانت به صاحبش». برای نمونه، از پیامبر اسلام(ص) نقل کردهاند: به زیادی نماز، روزه، حجّ، بخشش و نالههای شبانه افراد نگاه نکنید، بلکه به راستگویی و امانتداریشان بنگرید (مجلسی، بحار الأنوار، ج٧٥، ص ١١٤، ۱۷۲؛ نیز ج١٠٣، ص ١٧٥). ادعا این است که بعضی از توصیه های اخلاقی، مانند همین امانتداری، با همۀ اهمیتی که دارند، تأکید بر آن در این سطح نیاز انسان عصر قدیم بوده و نه نیاز انسان عصر حاضر. برای نمونه چند توصیه را بررسی می کنیم.
یکی از مشکلات جدی مردم حجاز در روزگاران قدیم، هنگام مسافرت یا ترک خانه، امنیت اموال نقدی و غیر نقدیشان بود. خانههای مردم در آن عصر بیشتر محلی برای بیتوته (گرفته شده از بیت) یا زندگی بود تا مكانی امن برای نگهداری سرمایه؛ خصوصا در روزهایی كه ساكنان خانه به مسافرت یا مهمانی یا برای انجام دادن كاری به بیرون از شهر میرفتند. خانه های اعراب معمولا دیوارهایی كوتاه داشتند و برخی خانهها حتی سقف نداشتند و از این رو افراد غریبه به راحتی می توانستند به آن رفت و آمد کنند. نهادی مانند پلیس و نیروی انتظامی هم نبود. بنابراین هر كس به مسافرت دور یا نزدیك میرفت، چارهای نداشت جز به امانت سپردن اموال قیمتیاش به انسانهای امین یا مدعی امانتداری. برخی از این امانت پذیران، گاهی حاضر به استرداد اموال مردم نمی شدند. روایات بیشماری که دربارۀ امانتداری نقل شده است، در واقع ناظر به همین مسئلۀ بسیار مبتلابه آن روزگاران است. اما امروزه نظام بانکداری و امنیت نسبی خانهها سطح اهمیت این مشکل را کاهش داده است و الان کمتر کسی پول ها و طلاهایش را نزد کسی به امانت میگذارد و کمتر از آن کسانی حاضرند امانت دیگران را بپذیرند.
از همین دست است روایاتی که دربارۀ ثواب مدارا با برده، مرزبانی، اطعام اسیر و ورزشهایی مانند تیرانداری و اسبسواری وجود دارد. اکنون به طور معمول، گذر هیچ شهروندی به برده یا اسیر نمیافتد که آن مقدار توصیههای اخلاقی را به کار بندد. فراوانی روایات دربارۀ یتیمنوازی هم تقریبا چنین داستانی دارد. احتمالا درصد ایتام در گذشته – به دلیل جنگهای پرشمار و پیدرپی در صدر اسلام و نیز به دلیل تعداد فرزندان هر شهید – بیش از الان بوده و مرکز یا نهادی (مانند بیمۀ تأمین اجتماعی، بنیاد شهید و بهزیستی و غیره) هم برای سرپرستی آنان وجود نداشته است. در صدر اسلام، کوچهای نبوده است که چند یتیم بیپناه در آن زندگی نمیکردند؛ یتیمانی که هیچ بنیاد یا مؤسسه یا نهاد یا مجموعهای سرپرستی آنها را به عهده نمیگرفت. دولت نیز معنا و مفهوم امروزین را نداشت که خود را مسئول اسکان و تغدیۀ کودکان یتیم بداند؛ مگر از باب رأفت انسانی و ایمانی. به همین دلیل، روایات مربوط به اطعام و سرپرستی یتیمان، بسیار فراوان است. یتیمنوازی اگر در آن روزگاران، امری توصّلی (در برابر تعبّدی)، بوده است؛ یعنی محقق شدن آن کار مهم بوده و نه قصد و نیّت فاعل آن، امروز به دلیل فقدانِ مصداقِ قابل توجه، یتیم نوازی رنگ تعبدی پیدا کرده است؛ یعنی اشخاص این کار را به قصد قربت و بردن ثواب انجام میدهند. مانند شمع روشن کردن در گذرگاهها که در قدیم معنا و فایده داشته (یعنی توصلی بوده است)، و اکنون که برقرسانی و روشنایی کوچهها و خیابانها وظیفۀ دولت است، دلیلی نمیتوان برای نذر شمع و مانند آن یافت، جز آن که کسی با این کار قصد قربت کرده باشد (یعنی رنگ تعبد به این عمل دادن).
ناهماهنگی میان واقعیتهای روز و کم وکیف برخی توصیههای دینی، باعث شده است که تأویلگران مثلا بگویند مراد از «امانت» مطلق «مسئولیت» است و منظور از «عصا» در آن روایت که میگوید اگر کسی پس از چهلسالگی عصا به دست نگیرد، عصیان کرده است، «عصای احتیاط» است، یا مثلا «نذر شمع» را باید شامل «برقرسانی» هم دانست. اما تفسیر «اَدای امانت» به مطلق مسئولیتپذیری و درستکاری، اولا مانند همۀ تأویلهای دیگر، عبور از متن و صراحت آن (نص) است، و ثانیا قراین لفظی و حالی در این روایات و آیات به قدری است که مانع هرگونه انصراف از دلالت لفظی و مطابقی آنها میشود، و ثالثا بحث در تناسب میان «کمّیت» این توصیهها با نیازهای جوامع مدرن است، نه در اصل آنها. یعنی حتی اگر بتوانیم شمع را به برق، و امانت را به منصب و مسئولیت، تأویل کنیم، پرسش این است که در جامعهای که امانتداری، متولی رسمی (مانند بانک) دارد، اکنون چه توجیهی برای این «مقدار» از توصیه به آن میتوان یافت؟
تناسب اندام دین با روزگاران مختلف، در گرو نظر به روح دین است، نه انحصار نگاه و نظر به متون و تاریخ. یعنی دین را باید فراتر از متون و میراث و رخدادهای تاریخی بدانیم؛ چنان که در صدر اسلام، «روایت»، دایرهای وسیعتر از قرآن برای خود تعریف کرد و به میدان آمد. اکنون نیز مسائل بسیار مهمی برای انسان و جامعه پیشامد میکند که در متون دینی ما، اشارهای به آنها نشده یا دربارۀ اهمیت آنها برای مردم امروز، کمتر گفتوگو شده است، و بسا موضوعاتی که جایگاهی مهم و شگفت در متون دارند، ولی نمونه های آنها اکنون به حاشیه رفته اند. انسان معاصر، خواستههایی دارد و با مشکلاتی دستوپنجه نرم میکند که بیشتر رهاورد دنیای جدید است؛ مانند امنیت در حریم خصوصی. مسئلۀ حریم خصوصی به معنای امروزین آن – بر خلاف مسائلی مانند امانتداری – مسئلۀ مردم قدیم نبوده است؛ به چند دلیل: اولا حریم خصوصی، بیشتر از راه تکنولوژی جدید آسیبپذیر شده است؛ ثانیا همین تکنولوژی، مرزهای حریم خصوصی را فراتر از خانه و خانواده برده است؛ ثالثا حریم خصوصی و حقوق شهروندی و مانند آن، بیشتر از مفاهیم مدرن محسوب میشوند و اهمیتی فوق العاده و ابعادی بسیار گسترده یافتهاند.
اخوان المسلمین و فیلم محمد رسول الله
نوشته: رضا بابایی، محقق و تاریخدان، حوزۀ علمیه قم
بیش از پنجاه سال است که قرائت اخوانالمسلمین از اسلام، قرائت برتر در میان مسلمانان، اعم از شیعی و سنی، است. مهمترین ویژگی این قرائت، برجستگی بعد سیاسی- اجتماعی اسلام، و غلبۀ اسلامگرایی بر مسلمانی است.
سید جمالالدین اسدآبادی، پدر معنوی اخوانیها، کلید مشکلات جهان اسلام را، احیای اسلام اجتماعی (خصوصا در قالب خلافت اسلامی) میدید و حسنالبنا پدر تشکیلاتی اخوانالمسلمین، توانست این نظریه را تا حد بسیاری عملیاتی کند.
نظریه پردازان این گروه، همچون سید قطب، تأثیری شگفت و ماندگار بر بسیاری از علمای الازهر و نیز نویسندگان شیعی داشتند. برخی مراجع حوزۀ علمیۀ نجف در دهۀ سی و چهل خورشیدی، در برابر این گروه ایستادند، اما راه به جایی نبردند؛ زیرا آنان بیشتر از منظر تقابل شیعی – سنی، به مسئلۀ اخوانیها در جهان اسلام نگاه میکردند. ماجرای اخوانیها و تأثیر آنان بر فهم غالب از اسلام در سدۀ حاضر، داستانی دراز دارد.
در بارۀ آنان و دلیل پیروزی زودهنگام شان بر افکار عمومی مسلمانان، کتابهای مهمی تألیف شده است؛ اما مؤلفان این آثار، به یک نکتۀ ظریف کمتر توجه کردهاند، و آن تأثیر فیلم بسیار مؤثر و حرفهای «الرساله» بر افکار عمومی مسلمانان در چهل سال گذشته است.
فیلم «الرساله» در ایران با نام «محمد رسول الله» مشهور شد. کارگردان سوری این فیلم سینمایی تأثیرگذار، مصطفی عَقاد، از چند بازیگر مهم هالیوود، مانند آنتونی کوئین در نقش حمزه و مایکل آنسارا در نقش ابوسفیان و ایرنه پاپاس در نقش هند، استفاده کرد و اثری خوشساخت و دلربا پدید آورد. موسیقی هیجانانگیر فیلم نیز که نامزد اسکار شد، بر تأثیرگذاری آن افزود. فیلمبرداری آن را جَک هیلیارد انگلیسی بر عهده گرفت که در سینمای هالیوود، نامی آشنا و برندۀ جایزۀ اسکار بهترین فیلمبرداری در سال ۱۹۵۷ است. پشتیبان مالی و معنوی فیلم نیز معمر قذافی بود که آن روزها رهبر مسلمانان انقلابی محسوب میشد. دوبلۀ این فیلم را در ایران، ماهرترین گویندگان سینمای ایران بر عهده گرفتند و به همین دلیل، پس از چند دهه، هنوز برای ایرانیان دیدنی و جذاب است.
فیلم «محمد رسول الله»، اسلام را دینی انقلابی و با برنامههای گستردۀ اجتماعی معرفی میکند و کمتر به جنبههای فرهنگی و معرفتی اسلام نظر میاندارد. بینندۀ این فیلم سینمایی، اسلام را بیش از آنکه چرخشگاهی فرهنگی و اخلاقی ببیند، نهضتی سیاسی – اجتماعی میشناسد که در آن، توحید و نبوت و اخلاق و ایمان، با تشکیل حکومت دینی کامل و نتیجه بخش میشود.
مصطفی عقاد، سیزدهسال رسالت پیامبر را در مکه، در کمتر از یک سوم فیلم گزارش میکند و دو سوم دیگر را به ده سال مدینه و جنگها و درگیریهای نظامی اختصاص میدهد.
بینندۀ این فیلم، پیروزیهای اسلام را بیشتر در بَدر و اُحُد و سرانجام در فتح مکه میبیند، تا در قلبها و نگاهها. فیلم، از رخدادی شگفت در غار حِرا، مهمترین نقطۀ جغرافیای اسلام، آغاز میشود، اما آن رخداد در تاریکی میماند و پس از آن، دوربین جَک هیلیارد از میدانهای جنگ و درگیری بیرون نمیآید. حتی اسلام آوردن بِلال و بردگان را وامدار اندیشههای اجتماعی اسلام نشان میدهد، نه گرایشهای اخلاقی؛ در حالی که اهتمام اسلام در ماجرای بردهداری، تنها اصلاحات فرهنگی بود و لغو آن را به آیندگان سپرد.
اگر کسانی مانند سید قطب و محمد غزالی توانستند نخبگان مسلمان را متقاعد کنند که اسلام راستین و برتر در همۀ اعصار و نیز در عصر حاضر، اسلام سیاسی – اجتماعی است، فیلم «محمد رسول الله» نیز توانست افکار عامۀ مسلمین را در سرتاسر جهان اسلام با اخوانیها همسو کند. از این جهت میتوان فیلم سینمایی «محمد رسول الله» را با تأثیرگذارترین آثار هنری جهان، مقایسه کرد.
طنر تلخ تاریخ، آنجا است که سازندۀ این فیلم، مصطفی عقاد، به دست کسانی کشته شد که بارها فیلم او را دیده و از آن الهام گرفته بودند و خود را نمایندۀ راستین اسلام سیاسی میدانستند. او در سال ۲۰۰۵ به همراه دخترش براثر انفجار بمبی توسط گروه القاعده، در مجلس عروس در هتلی در اردن، کشته شد.
ادوارد براون و ایران
جوادی، حسن، ادوارد براون و ایران، تهران، نشر نو، ۱۳۹۶، ۷۴۰ صفحه.
این کتاب مشتمل است بر ۱۵ فصل و ۱۷ پیوست.
فصل ها:
«ایام تحصیل»، «وضع سیاسی انگلیس و دوستان ایرانی براون»، «یک سال در میان ایرانیان»، «تدریس فارسی و مطالعات بابیه»، «بحثی در تصوف و ایرادات کسروی»، «حلقه استانبول»، «بروان و بلانت _ شرق شناسی، اسلام و استقلال ملل شرق»، «مقدمات مشروطه و علاقه مندی براون به سیاست»، «بعد از فتح تهران»، «اوقاف گیب»، «سه کتاب»، «سالهای جنگ جهانی»، «براون و کرزن»، «تاریخ ادبی ایران» و «سالهای بازپسین».
پیوست ها:
شیخ حسن تبریزی؛ لارنس لکهارت؛ عیسی صدیق؛ ذبیح بهروز؛ اقبال لاهوری؛ رابینو؛یحیی دولت آبادی؛ دهخدا؛ براون و دوستان ایرلندی او؛ مینورسکی؛ دنیسن راس؛ سر آلبرت شیندلر؛ گای لسترانج؛ رینالد نیکلسون؛ معاضد السلطنه نائیتی؛ میجر استوکس؛ آرامگاه براون و همسرش
بخشی از مقدمه
«آشنایی من با آثار براون از کلاس نهم شروع شد. بعد مریض شدم به مدرسه نرفتم و سه سال آخر را متفرقه در دو سال گذراندم. من از طریق نوشته های علامه قزوینی با آثار و زندگی براون آشنا شدم. با زحمت زیاد چهار جلد تاریخ ادبی براون را از نشریات دانشگاه کیمبریج سفارش دادم. يك پیرمرد ارمنی را پیدا کردم که از دست بلشویک ها گریخته بود و زبان های زیادی می دانست و از جلد سوم براون شروع کردیم که مربوط به دوره مغول و تیموریان است. ترجمه های براون از آثار شعرای ایران در سر تاسر تاریخ ادبیات خیلی به بهتر ساختن انگلیسی من کمک کرد. مسیو لئون مقالاتی دربارۀ شرق شناسان بزرگ روس، انگلیس، فرانسه و آلمان نوشته بود که هیچ کدام را در جایی چاپ نکرده بود. آنها را برای من می خواند و اینها باعث علاقه مندی من به تاریخ شرقشناسی گردید.در سال ۱۳۳۸ از دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز لیسانس انگلیسی گرفتم و عنوان رسالۀ من «تاثیر ادبیات فارسی بر روی ادبیات انگلیسی» بود. اندکی بعد برای ادامه تحصیل اول به پاریس و سپس به کیمبریج رفتم و هیچ انتظار نداشتم که در دوره دکترای ادبیات انگلیسی کیمبریج قبول شوم ولی چنین شد. استاد من پروفسور آربری بود که شاگرد نیکلسون بود و به براون ارادت خاصی داشت. از سوی دیگر پسر عموی پدرم مرحوم میرزا عبدالله مجتهدی، که از فضلا و مجتهدین نامدار تبریز بود، نامه ای به انگلیسی به پروفسور مینورسکی نوشته سفارش مرا کرده بود. مینورسکی که سالها در ایران بود و چند سالی در تبریز کنسول روس بود معلومات وسیع و عجیبی داشت و دانشمندی واقعاً استثنایی بود و با بروان همکاری می کرد. زمانی که من در سال ۱۹۶۰ به کیمبریج رفتم، مینورسکی از مدرسۀ زبان های شرقی و آفریقایی لندن بازنشسته شده در خانه دو طبقه ای روبروی باغ نباتات کیمبریج زندگی می کرد.
من در کالج پمبروک بودم و بعداً هم مدّرس فارسی و دستیار آربری شدم. براون پیش از ازدواج در پمبروک زندگی می کرد و در «حیاط پیچک ها » آپارتمانی داشت که روزگاری محل اقامت جوان ترین نخست وزیر انگلیس یعنی پیت بود. من در کیمبریج با لارنس لکهارت ، که کتاب نادر شاه او مشهور است، آشنا شدم. او شاگرد براون بود و شرح کلاس های براون را می داد که چقدر پر جذبه و جالب بودند، و می گفت اغلب شبها دانشجویان در اطاق براون جمع می شدند و پای صحبت او می نشستند. من درکتابخانه دانشگاه کیمبریج و همچنین کتابخانه کالج پمبروک بیشتر کتابها و یادداشت های براون را دیده بودم و می دانستم که او کتابی بنام «نامه هایی از تبریز» دارد که هرگز چاپ نشده بود. سال ۱۹۶۲ یک صدمین سالگرد تولد براون بود و مراسمی در کالج برگزار شده بود. یکی از دو پسر براون یعنی سر پتریک براون که قاضی دیوان عالی لندن بود به مناسبت این مراسم به پمبروک آمده بود. من از او اجازه گرفتم که «نامه هایی از تبریز» را ترجمه و چاپ بکنم. و پس از بازگشت به ایران در ۱۹۶۵ شروع به ترجمه این کتاب کردم. ولی اصل نامه ها پیدا نمی شد تا این که در ۱۹۷۰ برای بار دوم برای تدریس ادبیات فارسی به کیمبریج برگشتم و به راهنمایی لکهارت با نوه براون، خانم کرافورد آشنا شدم و نه تنها تمام نامه هایی از تبریز بلکه مقدار زیادی از اسناد و نامه های براون را پیش او یافتم. این اسناد که این خانم در کمال محبت در اختیار من گذاشت اکنون در کتابخانه دانشگاه کیمبریج است، و چنان که در جای خود خواهد آمد، نامه هایی از تبریز را چاپ کردم. تعداد نامه ها و اسناد خیلی زیاد بود و آن زمان ماشین کپی در دسترسم نبود ولی من توانستم ازمقداری از مکاتبات براون نسخه بردارم.
خواندن این مکاتبات و اسناد بیش از پیش مرا به شخصیت براون علاقمند ساخت، و مقاله ای تحت عنوان «ای. جی. براون و نهضت مشروطۀ ایران » نوشتم که در سال ۱۹۷۶ در ایران : مجلۀ موسسۀ بریتانیا برای مطالعات ایرانشناسی منتشر شد، و این سرآغازی بود برای کتاب حاضر. تا آنزمان کسی در ایران، وحتی می توانم بگویم در انگلستان نیز، براون را در زمینۀ لیبرال های آزادیخواه انگلیس مطالعه نکرده بود- کسانی که با سیاست استعماری دولت شان در خاورمیانه، خصوصاً سیاست سِر ادوارد گری برای رضایت روسها به خاطر ترس از آلمان، و دادن هرگونه آزادی عمل در ایران به آنها مخالفت می کردند، و با سیاست های انگلیس در ایرلند، و نیز جنگ های بوئر مخالف بودند. براون مانند دوستش ویلفرید بلانت، که نشریاتش دربارۀ فجایع انگلیس در مصر در لندن غوغایی بر پا کرد و به خاطر مخالفتهایش دربارۀ ایرلند به زندان افتاد، بین لیبرالها شخصیت نابی بود. براون چهل سال به تدریس و تحقیق ، در درجه اول به فرهنگ و ادبیات ایران و سپس به مطالعات اسلامی، عربی و ترکی پرداخت و متون مهمی را چاپ و یا ترجمه کرد. او تدریس ترکی را در کیمبریج آغاز کرد و به مطالعات فارسی و عربی حیاتی نو بخشید».
حسن جوادی، ادوارد براون وایران، صص۷-۱۰.
استهزای دین است یا افسوس دانش؟/ یادداشت دكتر محمد علی موحد
استهزای دین است یا افسوسِ دانش؟
[یادداشت دکتر محمدعلی موحد در روزنامه «اطلاعات»، دوشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۶]
«کفاره کسی که با خوردن آب یا با خوردن خاک روزه خود را عمداً» باطل کرده، چه تفاوتی با هم دارد؟
۱) «اولی باید برای هر روز یک مُد طعام به فقیر بدهد و دومی باید برای هر روز به شصت فقیر طعام دهد»
۲) «اولی نیاز به قضای روزه ندارد و دومی باید هم قضا کند و هم کفاره بدهد»
۳) «اولی در انتخاب نوع کفاره آزاد است و دومی باید کفارة جمع بدهد»
۴) «اولی باید دو ماه روزه بگیرد و دومی باید به شصت فقیر اطعام دهد»
***
اینکه در بالا خواندید، آخرین سؤال از بیست و پنج سؤال زیر عنوان «فرهنگ و معارف اسلامی» است (شمارة ردیف ۷۵) که همین امسال ـ صبح پنجشنبه ۵ ۱ /۴/ ۹۶ ـ در آزمون عمومی کنکور برای «گروه آزمایشی علوم ریاضی و فنی» [آزمون سراسری ورودی دانشگاههای کشور ـ سال ۱۳۹۶] مطرح گردیده است.
و این عبارت از قول «امام خمینی(ره)» بر گوشه سمت راست بالای صفحه اول دفترچه شماره ۱ مشتمل بر آن سؤالات نقش بسته است:
«اگر دانشگاه اصلاح شود، مملکت اصلاح میشود.»
ظاهر امر دلالت دارد بر اینکه به نظر طرّاحان این سؤالات، که مدیران و مدبّران نظام آموزشی کشور و متولیان نظارت بر صحّت و سلامت آن نظام میباشند، اصلاح دانشگاه متوقف است بر اینکه دانشآموز پیش از ورود در ساحت مقدس دانشگاه باید با حداقلی از فرهنگ و معارف اسلامی آشنا باشد و این سؤالات نموداری از آن حداقل است.
اینکه گفتم «حداقل»، مبتنی بر این ملاحظه است که سؤالات برای «گروه آزمایشی علوم ریاضی و فنی» طرح شده است و نه برای مثلاً گروهی که بخواهد در علوم اسلامی توغل داشته باشد و متخصص و صاحبنظر در این علوم به شمار آید.
پس برمیگردیم به سؤالی که متن آن را در صدر مقال آوردیم: سؤال مبتنی است بر این فرض که ماهِ رمضان است و شخصی مسلمان در
۳۷ درجه حرارت طبیعی بدن، که به لحاظ فیزیکی در کمال صحت و سلامت است، تصمیم میگیرد که عمداً روزهخواری کند. این شخص محترم یک بشقاب خاک و یک قدح آب در جلوی خود دارد و میخواهد روزه واجب را با خوردن یکی از آنها بشکند و چون در عین ارتکاب به معصیتِ روزهخواری هم مقیّد به احکام شرع است و هم ذهنیّتی حسابگر دارد، میخواهد ببیند کدام یک بیشتر صرفه میکند: اول آب را بخورد بعد خاک را؟ یا بالعکس روزه را با تناول مُشتی از خاک بشکند و آنگاه قدح آب را سر بکشد؟ ارتکاب کدام یک از دو شقِ معصیت، برایش سهلتر و مقرون به صرفهتر خواهد بود؟
دانشآموزی که در برابر چنین مسألهای قرار میگیرد، قاعدتاً باید در سلامت عقل چنین آدمی شک بکند؛ کسی که عالماً و عامداً میخواهد خاک بخورد تا به شرف عظیم روزهخواری نائل آید! همچو آدمی مسلماً دیوانه است و دیوانه مرفوع القلم است. شرع برای عقلاست و نه برای مجانین.
آری، آن شخصِ مفروض، آن معصیتکارِ سیهروزگار را دیوانه باید خواند؛ اما کسانی را که چنین مسائلی را به نام «فرهنگ و معارف اسلامی» قالب میزنند و آن را شرط ورود نوجوانان به دانشگاه قرار میدهند، چه باید نامید؟
خامه چون اینجا رسید ای مرد هوش
خون درون سینهام آمد به جوش
زانکه گفتمهاتفی در گوش جان
تو از آن ابلهتری ای مستهان
مایة عمری گرامی داشتی
هین بیاور تا چه زآن برداشتی
عمرِ خود دادی، گرفتی ای حزون
جزو دانی پر ز تخییل و ظنون
علم اگر این است، بگذار و برو
صد شتر زین علم نزد من دو جو
این شعرها از من نیست، از عالمِ مجتهدِ صاحبنظر علامهالفقها ملا احمد نراقی صاحب مثنوی معروف «طاقدیس» است. او شکایت دارد که چرا «علم فقه احکام» دستخوش تخیلات شده و به «سدّ» و مانعی در راه کمال مبدل گشته است. چرا وقت و عمر طلبهها را با طرح این قبیل مسائل تباه میکنند؟
پشکلی گر جست از کون بزی
کور شد زان چشم مرد هرمزی
آن دیت آیا به صاحب بز بود
یا دیت با خواجة هرمز بُود
گر ز قاف افتاد عنقا بَر چهی
چند دلو از آن کشی گر آگهی
خون حیض آید اگر از گوش زن
حکم آن چبود بگو ای بوالحسن
گر زنی گردد ز جنی حامله
ارث او چبود ز جن ای صد دله
این غلط باشد غلطاندر غلط
صرف کردن عمر خود را این نمط
به یاد بیاوریم روزگار نراقی را که سیطره فقه بر تمام ساحتهای زندگی مردم گسترده بود و فقیه بر خود لازم میدانست که در کرّ و فرّ مباحثات و تشقیق شقوق، حتی برای غیر معقولترین و غیر واقعیترین مفروضات هم جواب داشته باشد و از این قبیل است سؤال از میراث زنی که با یک نفر جن همبستر گردد و از او حامله شود یا حکم خون حیض زن که نه از مجرای طبیعی، بلکه از سوراخ گوش او بیرون زند، در ابیاتی که از نراقی نقل شد و یا انبوه مسائل دیگری از همین جنس که در الفیه معروف حجتالاسلام نیّر تبریزی ـ آن شاهکار ملّمع ترکی و فارسی و عربی ـ آمده است:
اختلفوا فی فضلات الجن
طهّرها معظم اهل الفنّ
و یظهر المیل الی النجاسه
من ابن یحیی و فقیه الخمسه
و رقصه البرغوث فی السّروال
محظورة عندی بلااشکال
و خرخر البوقات فی الاسحار
لیس من الغنا علی المختار
و هل تضرّ عرعر السّلطان
من الغناء فی الرئا قولان
فقال قوم فیه باللحوق
و الحق عندی انّه کالبوق
اگر فاضل نراقی از حکم میراث زنی که به یکی از اجنّه شوهر کرده باشد میپرسد، حجهالاسلام نیّر از طهارت یا نجاست مدفوع جن سؤال میکند! رقص برای انسان البته جایز نیست، اما آن کیک که در تنبان طلبه افتاده است، میتواند به پایکوبی برخیزد و شادمانه رقاصی کند. بوق حمام که در بامدادان به صدا درمیآید (درمیآمد)، غنا تلقی نمیشود و مجاز است؛ اما سلطان الذاکرین ـ مرثیهخوان معروف عصر ـ که عرعر میکند چطور؟ آیا میشود صدای او را با صدای بوق حمام از یک نوع دانست و حکم آن دو را به هم ملحق کرد؟ سرتاسر مثنوی «فسوه الفصیل» حجهالاسلام پر است از این طنز تیز و تند، سرشار از لحنی تمسخرآمیز و گزنده و بیپروا.
نراقی و نیّر هر دو در قرن نوزدهم میزیستند و ضایع کردن عمر با این ترهّات را برنمیتافتند؛ چرا فقهای عصر کامپیوتر و الکترونیک دم برنمیزنند و اجازه میدهند این نوع مسائل به عنوان «فرهنگ و معارف اسلامی» مطرح شود و نسل جوان را بیش از آنچه هست، از دین و دانش بیزار گرداند؟
منبع: روزنامه اطلاعات
کتاب جدید منطق پایه دهم دبیرستان
کتاب جدید «منطق» پایهی دهم دبیرستان در ایران که برای دانشآموزان رشتهی ادبیات و علوم انسانی و نیز علوم و معارف اسلامی نوشته شده و امسال (۱۳۹۶) برای نخستین بار منتشر شد، به نظرم یک اتفاق مبارک آمد و شایستهی توجه. بگذارید روایت خودم از این کتاب را با یک روایت شخصی آغاز کنم. کتاب منطق دبیرستانمان را به خوبی در خاطر دارم؛ جلد کاهی، سیاه و سفید، توضیحات خشک و انتزاعی، خالی از هرگونه حکایت و مثالهای تر و تازه و روزآمد و پر از ایجاز مخلّ و در مواردی اطناب غیر ضروری و مملّ و با حروفچینی ابتدایی. کتاب منطق پایهی دهم اما تا حدود زیادی همان چیزی است که هر دانشپژوه علاقمندی آرزویاش را دارد: رنگی، پر از مثالهای بهروز، حروفچینی چشمنواز، حکایتهای مرتبط و شیرین، تمرینهایی که در دل درس کار گذاشته شده و تافتهای جدا بافته از متن درس نیست. وانگهی، این کتابِ آموزشی، سنجشگرانهاندیشی یا منطق کاربردی را هم جدی گرفته و سراسر اثر در صدد طرح مغالطات مختلف است، علاوه بر این که بخش پایانی کتاب به طور ویژه به این موضوع اختصاص یافته است. همچنین این اثر به منطق جدید هم نظر داشته و مثلا در پانوشتی میگوید که گرچه در منطق سنتی ارسطویی، تمثیلْ شیوهی استدلالیای جدا از قیاس و استقراء به حساب میآمده، امروزه اما تمثیل را گونهای از استقراء به حساب میآورند. بر همین قیاس، گنجاندن «استنتاج بهترین تبیین» به عنوان گونهای از استقراء، که از خلاقیتهای دیگر این کتاب است، شایستهی ذکر است که تحت تأثیر منطق جدید افزوده شده است. گرچه این اثر در افزودن مطالب یا دستهبندیهای جدید، از منطق جدید اثر پذیرفته اما در حذف بحثهایی که امروزه دیگر در منطق بحث نمیشود، گشادهدست نبوده است. مثلا بحث «مواد قیاس» (صناعات خمس) امروزه، از جمله، در معرفتشناسی بحث میشود ولی در گذشته در منطق بحث میشد و به نظر نمیرسد که حذف آن ضرری به منطقآموزی امروزی وارد آورد. کتاب در نیمهی دوم البته به روانی نیمهی اول نیست و از ایجاز احیانا مخلّ هم سراسر خالی نیست. این داوری به ویژه در باب بخش احکام قضایا و شیوهی اعتبارسنجی قیاسها بیشتر به چشم میآید. با توجه به پیچیدگی این موضوعات منطقی شاید این ناروانی امری تا حدودی گریزناپذیر باشد. کتاب، همچنین در اعتبارسنجی قیاسها خلاقیتهایی به خرج داده است که از منطق ارسطویی سنتی فراتر میرود. مثلا استفاده از دامنهی محمول یا موضوع برای سنجش اعتبار قیاس به صورت یک قاعدهی کلی که در باب همهی شکلهای قیاس صادق است (ارسطوییان به جای این قاعدهی کلی، برای هر شکل قیاس هم قواعد اعتبار جداگانهای پیشنهاد میکردند). این کتاب آموزشی، درست مثل یک اثر تحقیقی، در انتها کتابنامهای مرتب دارد که تنوع منابع مورد استفادهی نویسنده را نشان میدهد. نویسندهی این اثر، دکتر سعید انواری است که دکترای فلسفهی اسلامی از انجمن حکمت و فلسفه دارد. وی دورهی تحقیق پستدکتری خود را در دانشگاه کاتولیکی امریکا گذرانده است. سعید انواری اکنون پژوهشگر و مدرس فلسفه و عرفان اسلامی است و شاید از همین رو در جای-جای کتاب حکایتهای تر و شیرین عرفانی را، که نکتهی خشکی منطقشناختی در خود دارد، در کتاب آورده است. در پایان، حاشیهای هم بزنم در باب استفاده از علامت سجاوندیِ «دو نقطه» در این اثر. در سراسر این کتاب، علامت دو نقطه پس از یک فاصله با کلمهی قبل آمده و نه چسبیده به آن، که بر اساس قواعد نقطهگذاری خطاست.
یاسر میردامادی
کتاب را از اینجا می توانید دانلود کنید.